یادم باشد...
۱۳۹۸ فروردین ۱۲, دوشنبه
مرض های جدید
›
صدای یه سوت ممتد و تیز می شنوم.با انگشتام گوشامو محکم می گیرم.اما می فهمم اون صدا از داخل سرمه.جالبه.برا اولین باره که با مغزم میشنوم نه گ...
مهلت
›
به چند روز یا چند هفته ی دیگه فکر می کنم که همه ی این فکرا به نظرم احمقانه میاد یا فک میکنم چطور میشه بابک رو تو این سن تنها بذارم؟! ه...
۱۳۹۸ فروردین ۱۱, یکشنبه
›
پس دیگه کی برای رضای خدا دین و مذهبو میریزید دور؟ (:
›
نمی توانستم،دیگر نمی توانستم صدای پایم از انکار راه برمی خاست و یأسم از صبوری روحم وسیع تر شده بود وآن بهار، و آن وهم سبز رنگ که بر دری...
۱۳۹۷ آذر ۸, پنجشنبه
ترس
›
فک کنم آخرين نوشته ی پیش ازاین مال روز هایی بوده که من خوشبختترین بوده ام و نمی دونستم.الان که اینهمه مصیبت نازل شده فک می کنم همین که همچی...
۱۳۹۵ اسفند ۷, شنبه
آخرین خداحافظی
›
این نظر من نیس. با مانا بحث می کردم که چرا مثلا وقتی بلاگ سایه یا سارا رو می خونه براشون نظر نمی نویسه و این کار خوبی نیس و از این حرفا.بخ...
۱ نظر:
›
صفحهٔ اصلی
مشاهده نسخه وب