از گوگل پلاس علی دشتی:
شبی نماز همی کرد. آوازی شنود که:
هان ای بوالحسن، خواهی آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم، تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت: بار خدایا
خواهی تا آنچه از رحمت تو میدانم، و از کَرَم تو میبینم، با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟؟
آواز آمد: نه از تو، نه از من!
- تذکرة الاولیاء -
شبی نماز همی کرد. آوازی شنود که:
هان ای بوالحسن، خواهی آنچه از تو میدانم، با خلق بگویم، تا سنگسارت کنند؟
شیخ گفت: بار خدایا
خواهی تا آنچه از رحمت تو میدانم، و از کَرَم تو میبینم، با خلق بگویم تا دیگر هیچکس سجودت نکند؟؟
آواز آمد: نه از تو، نه از من!
- تذکرة الاولیاء -
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر