۱۳۹۱ فروردین ۱۵, سه‌شنبه

او و من


او همیشه گرمش است.من همیشه سردم.تابستان که براستی هوا گرم است،جز اینکه گلایه کند که بسیار گرمش است،کار دیگری نمی کند و از اینکه می بیند من،شب ژاکت می پوشم کلافه می شود.

او برخی زبان ها را خوب می تواند صحبت کتد.من هیچ زبانی را بلد نیستم خوب صحبت کنم.او حتی زبان هایی را که نمی داند به طریقه ای که خاص اوست موفق می شود صحبت کند.

او حس جهت یابی خوبی دارد.من اصلا"در شهرهای نا آشنا،پس از یک روز،او همچون پروانه ای سبکبال می گردد.من در شهر خودم هم گم می شوم وباید برای بازگشت به خانه ی خودم پرس وجو کنم.او از پرس وجو کردن نفرت دارد.وقتی با اتومبیل به شهر نا آشنایی می رویم،دوست ندارد پرس وجو کنیم وبه من حکم می کند که نقشه ی شهر را نگاه کنم.من بلد نیستم نقشه های شهر را نگاه کنم.از آن دایره های قرمز گیج می شوم واو عصبانی می شود.

...

برای من هر فعالیتی به شدت سخت،پرزحمت ومبهم است.بسیار تنبلم ونیاز مبرمی به تنبلی دارم.وقتی می خواهم چیزی را به سرانجام برسانم،ساعت های متمادی روی مبل دراز می کشم.او هیچ وقت تنبل نیست.همیشه کاری انجام می دهد.با سرعت بسیار.موفق می شود در یک روز واحد یک دنیا کارهای مختلف انجام دهد...

خشم او ناگهانی  است و مثل کف آبجو لبریز می شود.خشم من هم ناگهانی است.اما مال او فورا"بر باد می رود ومال من برعکس،اثری غم انگیز و ماندنی،وفکر می کنم بسیار کسل کننده باقی می گذارد....

قسمتی از کتاب فضیلت های ناچیز،اثر ناتالیا گینز بورگ

۱ نظر:

خوان گفت...

چه تصویرهای آشنایی
پیر شدم و ازین ناتالیا گینزبورگ چیزی نخوندم
سلام