نوشته زیر رو از یکی از پست های وبلاگ "توکا نیستانی" کپی کردم.فکر می کنم برا همه ما پیش اومده."همه"؟...خیلی دلم می خواست بدونم چند نفریم.اقلیت یا اکثریت.با اعتماد به نفس ویژه ای که دارم جوابم این وقتا معلومه که چیه.بعدش فکر می کنم باید یا برم یا اگه نمی تونم برم ساکت بشینم و دیگه دعوا نکنم....
یه چیز دیگه ای هم هست که برام سواله .بعید می دونم بتونم از آقای نیستانی بپرسم.دعوا کردن میتونه باعث بشه تو همون گروهی قرار بگیریم که داریم باهاشون دعوا می کنیم برای کارای بدشون؟من که اکثر وقتایی که سر همچین چیزایی دعوا می کنم بعدش بیشتر احساس گناه می کنم تا رضایت.یادمم نمیاد تونسته باشم با آرامش به کسی اعتراض کرده باشم.
تقریبا"همیشه در نهایت عصبانیت بوده...
«اواسط دههی هفتاد با وساطت یکی از همکاران و به دعوت شهرداری "نانت" همراه با چند هنرمند ایرانی به فرانسه رفتم تا در یک نمایشگاه گروهی شرکت کنم. برنامهای که میزبان فرانسوی تدارک دیده بود شامل حضور در نمایشگاه، چند روز گشت و گذار در شهر و نهایتاً شرکت در یک جلسهی پرسش و پاسخ با گروهی از دانشآموزان مدارس میشد که همگی به خوبی برگزار شد. روز آخر، خبرنگار یک رادیوی محلی مصاحبهای با گروه ما ترتیب داد. کنجکاو بود بداند ما- مردم ایران- آیندهمان را چطور ارزیابی میکنیم... به نمایندگی از خودم امیدوارانه از آینده حرف زدم و برای اینکه به مرد فرنگی ثابت کنم مستحق این آیندهی بهتر هستیم تا توانستم از ایران و ایرانی تعریف کردم، گفتم موقعیت مردم ایران در خاورمیانه ممتاز است، گفتم مردم ایران ملتی جوان، درسخوانده، باهوش، فهمیده، زیرک، هنرمند و با استعداد هستند، گفتم نقاشها، عکاسها، نویسندهها، فیلمسازها و روزنامهنگارهای ما دست کمی از همتایان اروپاییشان ندارند... خبرنگار فرانسوی بسیار صبور و مؤدب بود، حرفهایم را ضبط کرد و رفت.
سفر به خوشی تمام شد و در فرودگاه شارل دوگل، سالن انتظار پرواز پاریس- تهران، نشسته بودم که با مهندس جوراب سفیدی که اصرار داشت پاهای عرقکردهاش را زیر دماغ من باد بدهد جر و بحثام شد. سوار هواپیما که شدم با هموطنی که با اعتماد بنفس تمام کیفدستی کوچک من را از جعبهی بالای سرم بیرون انداخت تا چمدان پر از شکلاتش را جا بدهد دعوا کردم. یک ساعت بعد با مسافری که اصرار داشت کنار پنجره بنشیند اما بخاطر ورم پروستات هر ده دقیقه یکبار، بعد از لگدکوب من، به دستشویی میرفت حرفم شد. بعد از آن با مردی که در صف تاکسی فرودگاه مهرآباد از من جلو زد دعوا کردم و سرانجام جلوی در خانهام با رانندهی تاکسی فرودگاه که بیست "یورو" اضافه میخواست- ریال قبول نمیکرد- دعوا کردم تا تمام دلتنگی سفر برطرف شود... »
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر