پریروزا اس ام اس داده بود که مامانم تو کماست .من دعا بلد نیستم شما براش دعا کنید.دلم خواست بگم منم بلد نیستم.از گفتنِ هر جور دروغ و نصیحت و ...به میم دانشجوی "یک وقتی" بیزار بودم.نوشتم که میدونم که یکی هست که می تونه همه کار کنه..امروز یه دانشجو با یه نگاه بهت زده اومد توی کلاس و گفت که مامان میم از دنیا رفته...
وقتی رفتم سراغ موبایل دلم نمی خواست اسم اونو ببینم،ولی بود...
آخر سر هم نوشت:هیچ چیز جلودار مامانم نبود.نه نوه اش ،نه بچه هاش،نه خونه ای که بعد 35 سال خریده بود...مامان مشغول مردنش بود...خوش به حال مامان
وقتی رفتم سراغ موبایل دلم نمی خواست اسم اونو ببینم،ولی بود...
آخر سر هم نوشت:هیچ چیز جلودار مامانم نبود.نه نوه اش ،نه بچه هاش،نه خونه ای که بعد 35 سال خریده بود...مامان مشغول مردنش بود...خوش به حال مامان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر