داستان "عفو عمومی" از مجموعهء ورق پاره های زندان انقدر قشنگ تموم شد که داستان بعدیش رو نخوندم...لابد باز چون یه عالمه نامه توش داشت و چون واقعی ام بود وچون از عشق بود...وخوب بود چون آخرین پارا گراف آدم رو به گریه مینداخت از بس که خوشحالت میکرد.تمام مدتی که می خوندم به یه پایان غم انگیز فکر می کردم...
باورم شده بود پایان خوب وجود نداره.اما پایان این قصه که واقعیم بود،خوب بود
این کتاب رو که می خونم دلم واسه رضاخان می سوزه.اونهمه خدمت اون وقت ....چرا همه شون آخرش خراب میشن؟
با تمام جنایتهایی که کرده ،برای من هنوز قابل احترامه....هم خودش هم پسرش
باورم شده بود پایان خوب وجود نداره.اما پایان این قصه که واقعیم بود،خوب بود
این کتاب رو که می خونم دلم واسه رضاخان می سوزه.اونهمه خدمت اون وقت ....چرا همه شون آخرش خراب میشن؟
با تمام جنایتهایی که کرده ،برای من هنوز قابل احترامه....هم خودش هم پسرش
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر