۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

4

فیلمهایی که"آبان" از تولد گرفته رو می بینم ."آبان" می آد و هی صورتشو میاره جلوتر و می گه:مامان!واقعا" ...این کجاش گریه داره؟ وهمینطور می خنده.دوباره منو نگاه می کنه و اشکای بیخودی منو که همینطور می ریزن و می ریزن و نمی تونم جلوشونو بگیرم.آبان ول کنم نیست.صورت خندونشو میاره جلوی مونیتور وبا تعجب حرفاشو تکرار میکنه...


من (که قول داده بودم به خودم که اینهمه اشکای بیخودی نریزم) به دوستای آبان نگاه می کنم توی اون لباسهای زیبا که با صداهای به اون قشنگی همه با هم می خونن:"گل گلدون من،شکسته در باد.....".به "آ" که با اون صدای باور نکردنی همراه گیتارش می خونه.به صورتهاشون که وقت آواز خوندن انگار یه سازه که داره نواخته میشه؛از بس که تمام حس ترانه توی همهء اعضاءچهره شون دیده میشه و...و...و...

می خوام باور کنم اونا همون دخترایی هستن که بارها وقتی دنبال آبان رفته ام تو حیاط مدرسه دیدمشون !؟همه هم شکل ،توی اون لباسای یکرنگ با موهای پوشیده با مقنعه حتی زنگهای ورزش...اصلا"همه مستطیلن.مستطیلای با طول و عرض متفاوت.تو مدرسه اونهمه زیبایی، احساس ، سلیقه ،تفاوت و توانایی رو نمیشه دید.حتی کودکی ونوجوانیشونم نمیشه دید.تو مدرسه دانش آموزان فرزانه ای رو میبینم که نگران امتحان ،انتخاب رشته وحتی دانشگاهشونن.

من فقط این شانس رو داشته ام که ببینمشون؛سر ظهر، وقتی خسته از اونهمه درس و درس و درس چشمشون به "نانا"ی ما می افته وبا سرو صدا و هیجان می دوند به طرف ما یادم بیاد اینا دختر بچه های 13-14 ساله ان...



آقای "بابا"مخالفه.معتقده اونقدری که من شورش می کنم اوضاع اسفبار نیست.من میگم «ثابت شده شماها اصولا"حس همدردی ندارید.یعنی نمی تونید خودتونو جای دیگرون فرض کنید.اگه از همون بچگیات که دیوونهء فوتبال بودی و به زور می بردنت تو خونه ،مجبور میشدی فوتبال رو کلا"خط بزنی.....»میگه:«اونوقت یه چیز دیگه ای پیدا می کردم که جای فوتبال رو تو زندگیم بگیره و بهم شادی بده»اون راست میگه.من مطمئنم.آقای "بابا"رو می شناسم.اما من که هنوز بلد نشده ام نگم «من همینو می خوام نه چیز دیگه» ،با خودم فکر می کنم فقط خیالِ اونچه برای دخترای سرزمینم می خوام رو میتونم جایگزین اون چیزی کنم که براشون آرزو می کنم....

۳ نظر:

شهریار گفت...

سلام و درود
ایا من سرکار عالی را می شناسم
ارادتمند شهریار دنیای کارتون

mahta گفت...

سلام
ناراحت چرا ؟
منظورم از بکار بردن هوو این بود که معمولا چشم دیدن هوو ندارن تا کسای دیگه .. واقعا هم سر قدرت که همون سیاست هست دعوا هست

ناشناس گفت...

سلام. می گم تو خیلی دیگر دوستی ،می گی نه!!!! دیدی یادت رفته که هستی ....