۱۳۹۰ دی ۶, سه‌شنبه

15

."نمی دانستم چه بگویم وبه کجا نگاه کنم،بنابراین به دستهایم زل زدم.با خودم گفتم:زندگی سابق تو،زندگی سابق من هم هست.من هم تو همان حیاط بازی کردم،سهراب.من هم توی همان خانه زندگی کردم.اما چمنهایش حالا پژمرده وجیپ غریبه ای در راه ماشین رو خانهءما پارک شده که روغن ریزیش ،آسفالت را لک کرده.زندگی سابق ما به باد رفته،سهراب.هرکس در این زندگی بوده یا مرده یا رو به مرگ است.حالا فقط تو مانده ای و من.فقط من و تو.گفتم:«نمی توانم آن را به تو بدهم.»


قسمتی از رمان »بادبادک باز«خالد حسینی-نویسنده افغانی



.

۱۳۹۰ دی ۲, جمعه

تناقض14

برنامه ویژه شب یلدا،کانال ایرانیان
مجری(رضارشیدپور)از مهمون(مختاباد)میخواد برای هر کلمه ای  یه توضیح که به ذهنش می رسه ،بگه.
...
رشیدپور:"شجریان".
مختاباد:هنرمندی که به مردمش پشت نکرد.
رشیدپور:جنگلای شمال
مختاباد:درحال نابودی.
...
(نمی تونم قسم بخورم که عینا"اونی که گفتن رونوشتم)

۱۳۹۰ آذر ۲۷, یکشنبه

13

همیشه از بیشترپشت پنجره ای ها دلخور بودم.ازاینکه تا باهاشون چونه میزنی سر یه چیزی یا ساکتن لابد یعنی "تو هر جور دوست داری فکر کن"یا دلخور میشن و میگن اینجا اتاق مجازی منه نه تو یا....
برا همین هی پنجره رو می بستم ومیومدم تو دنیای غیر مجازی.اما اینجام هیچکس نبود.ساکت و تاریک.من اینجا یه جور غربت رو سپری می کنم چون همه ءاونایی که می شناسم از عالم بیخبرانند؛وراستش اینه که دیگه نمی خوام با آقای بابا_تنها کسی که این دور وبرا اهل چونه زدنه_چونه بزنم؛چون از من لجبازتره و بحثا هی تکرار میشن و هیچوقت تموم نمیشن.فکر نمی کنم آبان ونانام زیاد از چونه زدنای ما خوششون بیاد.طاهره جای تو اینجا نزدیک من خیلی خالیه.با اینکه همهءحرفای همو قبول داشتیم...البته یه بار رو چرا؛یه بار که بهت گفتم شک دارم "الف.ن"همه اش بد باشه.البته به خاطر مشایی بیشتر.وتو گفتی این حرفا که تازگیا زده میشه عصبانیت میکنه و....

اما یه اتفاقایی افتاده.یکی از هم دانشگاهیای قدیمی وبلاگ نویس شده http://gahyman.blogfa.com .گفته که از چونه زدن من دلخور نمیشه_نمیدونم تا کی سر حرفش بایسته_ویه موضوع مهم دیگه:امشب کنار یه پنجره( که دوستشم دارم )یهو اسم پنجرهءخودمو دیدم...ودروغ چرا خیلی ذوق زده شدم انقدر که بعد از اینهمه وقت که گذشته دوباره دلم خواست بنویسم