۱۳۹۳ خرداد ۷, چهارشنبه

خب اینطوریم نیس دیگه.منم پوشیدگی رو دوس دارم. .هم پوشیدگی زن و هم مردو.شاید چون خارج از ایران زندگی نکردم.شاید اگه یه جای دیگه زندگی کنم دیگه دوستش نداشته باشم.الآن به نظرم پوشیدگی(اصلا"در مورد حجاب ج.ا صحبت نمی کنما) زیباتره از برهنگی.حتی قشنگتره.حتی گاهی خوشگلتره...
***
اما این پوشیدگی اگر به قصد حجاب و پوشوندن از جنس مذکر باشه هم  باید "زیر پوستی باشه.باید هیشکی نفهمه حجابه...وقتی می پوشونی باید یه جوری باشه انگار سرده، یا آفتاب داغه یا نمی خوای رنگ پوستت عوض شه یا این لباس شیک تر بوده یا...همین دیگه یه چیزی غیر از اینکه من "زنم و از تو وخودم،خودمو پوشوندم.ااون وقته  که معنی خودشو داره .حجابی مث چادر  و مقنعه و اینا دقیقا" هم مفهومند با برهنگی.همکارن.هر دو تشدیدی هستن روی جنسیت.
معرکه اس اگه اینطوری باشه.اما برای ما همچین امکانی وجود نداره.دریا دادور می تونه ولی.

۱۳۹۳ خرداد ۵, دوشنبه

326

بعضی چیا رو نمیشه به بعضیا حالی کرد. چون اون بعضیا تجربه اش نکردن نمی توننم بفهمنش.مثلا" وقتی اون بعضیا میگن چرا موسوی اون وقتا اعتراض نکرد به اعداما؟ هیچ جوری نمیشه بهشون با حرف اینو فهموند که فضای اون روزا چه جوری بوده.حتی اگه تو اون زمون زندگی کرده باشن اما  مثلا" خونوادهء ی یه مجاهد بودن،بازم نمی فهمن.
       حالا مث اینه که خیلیا یقهء مسیح و فاطمه شمس رو می گیرن و میگن شما چرا تو ایران اون جوری و حالا اینجوری و...
برای من درک این روند مث آب خوردنه.آسونِ آسونِ آسون.مثلا" اون دختره با اون عکساش میگه تو چرا تو ایران اون همه حجاب داشتی.خب تو چه میدونی بزرگ شدن تو یه خونوادهء اونقدر مذهبی ینی چی.اصلا" تربیت مذهبی ینی چی؟هیچ صدایی جز صدای رادیو تلویزیون نشنیدن هیچ نظری غیر از اونچه تو کتابای درسی اومده ندونستن ینی چی؟تو چه می دونی بزرگ شدن زیر نفوذ یک اجتماع هماهنگ ،یکصدا وبزرگ وبی سوال ینی چی؟
***
     همه اشم اصولی و درسته.هیچیشم الکی و هوسی و حتی تظاهر و تزویر نبوده...نمیفهمن...نمی فهمن و هیچ کاریشم نمیشه کرد.چرا نمیفهمن چون تجربه اش نکردن.همین
      من فقط در توضیحش می تونم بگم آدمایی که به تغییرات این آدما گیر می دن اینو نمی فهمن که میشه یه آدم بر اساس اونچه که فکر میکنه درسته واسه خودش تصمیم بگیره.اونا این کارو هیچوقت نکرده ان.در بهترین حالت  چون موقعیتشو نداشته ان.در حالت عادی چون مغزشون هنوز راحت فکر نمی کنه...راحت ، آزاد ، فارغ...
***
سوم راهنمایی بودیم.قدمون بلندتر از بقیه بود.من و "ط" و "فرانک"(گمونم اسمش همین بود) .مرتب بهمون میگفتن بده که بی چادریم .اونم با این قدای درازمون.ما نمی خواستیم.متنفر بودیم از چادر.نمی فهمیدیمش.نمی خواستیمش.فرانک سرش کرد انگار.گف راس میگن.من و "ط" نه.وقتی رفتیم دبیرستان گفتن اجباریه.چهار سال تمام ،چادر مث یه ...نمیدونم بگم چی .بعد از اونم ،مقنعه همون حس رو می داد بهم.
والآن فک می کنم کاش خونواده ام یا از اون خونواده های آزاد و بی قید و بند بودن یا از اون مذهبیا که حالی میکنن به دختراشون که جنس یک "مرد" (همون تعریف رساله ای) رو حالی میکنن به دختراشون؛والبته  اونجور که  دختره خوشش بیاد!!!والله چی بگم خو؟!لابد خوشش میآد ...
      هر چی به اون وقتا-نوجوونی-فک میکنم یادم نمیاد تو ذهنم چی می گذشت .شاید اینکه  فک نمی کردم زن ها یه موجوداتین که جذابن و اینا. .اتفاقا" اون وختا مردا بنظرم خیلی بهتر بودن. زنا زشت و بدترکیب بودن.از شدت خنگیا .خوب بود یابد نمیدونم اما همین لابد حجابو واسم نفهمیدنی میکرد.

۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه

325

سلام آقای آپارات!
...
یه صحنه هایی هم معرکه بود.اونجا که خمیازه میکشه و بعد نگاهش روشن میشه و چشمهاش جوونتر و زنده تر دیده میشن،یا اونجا که دربارهء مرگ می گه وچندثانیه بعدترش.یا وقتی ماهور شروع می کنه و هی میگه:چی می خواستم بگم؟گرفتن این لحظه ها از آدمهایی -که البته معروف و بالطبع محبوبند-ارزشمند و طلایی اند.
این فیلم مثل اکثر انتخابهای شما عالی بود.
و ممنون.
***
آبان عصبانی بود.یک عالمه غرغر کرد:بابا ما عصبانییم(چهرازی)...از اینهمه آلودگی ...تو کل مملکت.تو کل دنیا...و...و...و...
.می دونم همه جای این کره خراب و داغونه...اما دلم نمی خواد آبان اینجا بمونه.شاید خنده داره و اون سوسکه رو تداعی می کنه؛اما من همچین مادری نبوده ام.من هیچوقت ازش جلو دیگران تعریف نمی کنم.همیشه ایراداشو میگم.همیشه...ومیگم که لوسه اگه بخوام ازش تعریف کنم...
اما این یه واقعیته که باید یادم باشه؛...
برای آبان(نمیگم فقط برای آبانِ من؛شاید برای هزارها دختر و پسر دیگه هم همینطوره؛اما من از بقیه بی خبرم)اینجا کوچیکه...خیلی کوچیک و حتی حقیر.برای آرزوهای نه چندان بزرگ وخوب و پاکش .برای داناییش و فهم و شعورش.
***
خبر دستگیری جوونای happyو بعدش راهکار وبلاگ روح اله برای ریشه کنی بد حجابی منم عصبانی می کنه.میگم همهء آدمای دین داری که هنوز هستن باید اعتصاب کنن اگه راس میگن
***
وای خدای من!بعد از مدتهاااا دوباره داره صدای آکاردئونش میآد...خودشه...درس گفتم...حالا خوند...آخ جای نانا خالی.باید یه بار صداشو ضبط کنم.فقط این سه تا رو می خونه.سلطان قلبها ،الهه ناز،آدما از آدما زود سیر میشن...
الآن که رفتم بهش پول بدم گفتم خوب می خونید.گفت:اون  پسر شماس میآد دم پنجره.گفتم آره الآن خونه نیس...اولین بار بود که تو روشنی میدیدمش.معتاد بود گمونم...چی چی رو گمونم.تابلو بود.

بیشتر از هر چیزی الآن دوست داشتم بلد باشم عصبانی نشم.هیچوقت...یا حداقل خیلی کم...خیلی خیلی کم...ازعصبانی شدنای پی در پی ام ،دلخورم.
***
مستند در پناه بلوط و مسیج های فرشته و حرفای آخری مامان،هوای ایلامو بسرم زده....هوای فرشته...هوای سواری با ماشین فرشته...کی میشه که برم؟بگم فرشته پاشو یه چایی برام بذار نزدیکما...
***
https://soundcloud.com/mehrak-2
بی تو دلم شوری و امیدی
دیگر به دنیا ندارد...

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۷, چهارشنبه

ینی حتی یه نفرم نبود از این همه فک و فامیل و دوست و آشنای من که از این چهرازی خوششون بیاد جز م.س ...
اینهمه که من ابراز احساسات کرده بودم تازه...

۱۳۹۳ اردیبهشت ۱۵, دوشنبه

پس چیکار کنم خانوم؟ بالاخره چی؟چوب،سنگ،آجرقرمز؟
    منحنی،شکسته،صاف؟جزیره ای ؟مخفی؟
    اقلا"تلاشی ام نمی کنه بفهمونه به آدم چی می خواد.آقای بابام که هی میگه تمومش کن.نمیشه اینهمه معطلی.
میگم آخه گفته بودید از طراحی خونهء آقای بالا بلندان خوشتون اومده بود.میگه نه .خوشم نیومد(یه ذره هم تعارف نکرد که مثلا"به ما بربخوره)میگم از اونی که میگید سر سعادته خوشتون اومده؟میگه نه .فقط گفتم دایره ای بود...میگم مثلا"از این نمای پشتی طرح خوشتون میاد ؟میگه نمای پشتی که مهم نیست...میگم :میخوام بدونم از این شکستگیا خوشتون می آد؟  می خنده و میگه آقای دال (شوهرِبسیار ساکتش)خوشش می آد اما من دوست ندارم.خونهء قبلیمونم اینطوری بود....
تنها چیزی که فهمیدم این بود که پارکت رو خیلی دوست داره ولی به خاطر اینکه می خواد با آب خونه شو هی بشوره نمیتونه انتخابش کنه (:
    خانوم دال جوون نیست.نه. اصلا".شاید پنجاه.امابنظر من مث یه دختر بچهء هفت ساله اس.دفعهء قبل داستان فوت دوستش که اینجا زندگی می کرد رو برام تعریف کرد واینکه دیگه اینجا هیچکسی رو نداره و این بار ماجرای بیماری ترسناک دخترشوکه البته به خیر گذشته بود.از اینکه مورد دلسوزی و ترحم دیگران قرار بگیره هیچ نگران نیس...کنجکاویش در مورد خونوادهء ما برام خیلی جالبه در حالیکه درواقع برای "کار" اومده.
   با همهء اینا از خانوم و آقای دال خوشم اومده و حل این معما برام شیرینه.کشیدن یه نقشه که مورد پسند خانوم دال و خانواده اش واقع بشه...
    این آهنگ شبانگاهانِ جناب مختاباد ،شبانگاهان چه معرکه اس!