۱۳۹۲ آبان ۹, پنجشنبه

233

اگه خلاقیت سنج وجود داشت  درجهءخلاقیت این آقا انقدر بالا بود که شیشهء خلاقیت سنجو بشکنه...



از مجموعه ( بی تنها)

کمد لباس هایم را باز می کنم
پوست ها
پوستین هایم را نگاه می کنم
چقدر پوست عوض کرده ام این سال ها
چقدر پوست دریده ام
چقدر پوستین دوخته ام
در این پوست معلمم
کهنه شده ورنگ و رو رفته است
در این پوست شاعرم
به تنم زار می زند
خیلی وقت است نپوشیده امش
پوست کارگری ام هم پاره شده
پوست های زیادی دارم
پوستین های زیادی
چند دست پوست بره دارم
آنها را با دست خودم کنده ام
چقدر پوست گرگ
پوست گرگی هایم از همه شیک ترند
در طرح ها و رنگ های مختلف
خاکستری اش حرف ندارد
خیلی به من می آید
مخصوص قرارهای عاشقانه است
مال وقتی که به دیدار تو می آیم
در این پوست نمی گنجم

۳ نظر:

باران گفت...

بیتا سلام خیلی سلام
فکر کنم از دیشب تمام صفحاتت رو خوندم...
تو خیلیاش افکارم ،آرزوهامو ،جیزایی که حرصمو در میاره رو دیدم
فقط خیلی وسواس دارم برای نوشتن و صد برابرش برای کامنت گذاشتن . از همین الان سعی می کنم این عادت بدم رو کنار بذارم.
مطمئنم هر روز و روزی چند بار اینجا خواهم آمد پس بنویس حتی اگه من نشانی اینجا نذاشتم
یه چیزی بگم همیشه دوست داشتم ارمیا بچه تو بود بارها اینو تو خونه گفتم اینو می گم که بدونی مادر خوبی هستی حتی دورادور برداشتم اینه که با اهورا مادر خیلی بهتری بودی. لابد کارتجربه س.

Unknown گفت...

...می دونی چه قدر وقته منو کاشتی منتظر....؟
خوشحال شدم که اینجا باریدی باران خوبِ خوب...
میدونستم(وکاش زودتر میگفتم تا بیشتر غافلگیرت میکردم.امروز داشتم به همین فکر می کردم)...میدونستم که خودتواینجا می بینی...برای این که خیلی کم فرق داریم...منم وقتی تو گاهی برام حرف می زدی،صدای خودمو می شنیدم و تعجب می کردم.
مرسی که میای ولی دوست دارم بنویسی...حالا نه حتما"اینجا...فقط یه طوری که منم بشنوم...(ول کن نیستما.گفته باشم)
***
پس هنوز خشونت این مادرِخوب رو ندیدی!...باور نمیکنم باران!...من اینجا از بدی ها و تنبلی ها و وحشیگری های خودم هیچی نمینویسم...راستش اینه که نه مادر خوبیم،نه فرزند خوبی،نه خواهر خوبی،نه همسر خوبی...نه حتی دوست خوبی...نصفش از خریته نصفش از تنبلی نصفش از بی عاطفگی ...بعضی وقتا فکر میکنم کاش حداقل خرِ خوبی بودم...

Unknown گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.