۱۳۹۲ آبان ۱۵, چهارشنبه

تنها درخت خانه/دونالد کریک/فرزانه ابراهیمی/مؤسّسه انتشارات امیرکبیر/چاپ سپهر/ایران،تهران-1353

توی خانه ی ادیک،یک درخت بود
که همیشه،جزئی از خانه به شمار می آمد
 ..........
ووقتی چوب برها آن را تکه تکه می کردند،دل آدم بیشتر می سوخت.
پدر ادیک گفت:راه بیفت ادیک!آنها حالا تنهء درخت را به
کارخانهءچوب بری می برند.
ماهم باید با آنها برویم.
 .......
وقتی ساختن صندلی تمام شد،ادیک آن را برای خودش برداشت.
ادیک صندلی رابرد کنار کنده ی درخت قدیم و روی آن نشست.
ادیک صندلی تازه اش را دوست داشت؛اما صندلی،مثل درخت نبود.
 ........
یک روز صبح،بعد از صبحانه،ادیک و پدرش به نهالستان رفتند تا
 درخت جوان  و کوچکی بخرند.
آنها دور از ساختمان خانه،جای خالی و خلوتی را انتخاب کردند و...
این کتابی بود که وقتی من و باهار خیلی کوچیک بودیم داشتیم.نقاشی های خوب .متن خوب...اینجا فقط چند صفحه اش هست.

هیچ نظری موجود نیست: