۱۳۹۲ آبان ۱۸, شنبه

تو رو از دور می بوسم...

.........084133
ویادم میاد با همدیگه رفتیم این شماره رو برات خریدیم و یادم میاد که چه خوب بود اون مدتی که پیشت بودم...بعد تو جواب میدی. بی شادی همیشگی صدات...میپرسم آهنگ جدید گوگوشو شنیدی؟میخوام برات بذارم بشنوی...ومیخوام برات میلش کنم...میگی که اینترنتت روبراه نیست.اگه خودم اونجا بودم ،.....میخوام پیش تو باشم ...همین حالا. و برات از زیر سنگ این "برای من همین خوبه "رو پیدا کنم ،بشنوی....به بچه هام و میم وخودم فحش می دم و گریه میکنم که پیشت نیستم...
میخوام پیشت باشم. بریم مهران و از کنار اون اکالیپتوسا بگذریم و همهءکوچه پس کوچه هاشو به یاد اون روزایی که عین بهشت بود بگردیم. دنبال یه نشونه حتی از اون وقتاش...هر ماه و هر هفته و هر روز...انقدر بریم که تو باورت بشه مهرانِ من و تو مرده...اینجا،حالا یه جای دیگه اس.فقط اسمش مهرانه.من و تو باید بلد می شدیم تو زمان "حال"زندگی کنیم...
   غمگینی و داد میزنه...میگی یکی از پسر عموهات فوت شده.یادم نمیادش.میگم که چند تا دختر داشت؟.میگی نه دوتا پسر...عکس خانومش توی عکسایی بوده که من چند وقت پیش برات فرستاده بودم..یادم نمیادش اما می دونم که فامیلای پدریت رو دوست داری...
***
همین که حال من خوش نیست
همین که قلبم آشوبه
تو خوش باشی برای من
همین "بد بودنم"خوبه
https://soundcloud.com/lind-havhrd/f38lwtzu6igr

۴ نظر:

باران گفت...

سلام. این جمله و به نوعی این نصیحت روانشناسانه رو خیلیا تکرار می کنن که باید گذشته رو ول کرد و در حال زندگی کرد ولی از نگاه من این تقریبا غیر ممکنه عقیده دارم حال و به نوعی آینده ما عجیب با گذشته گره خورده مخصوصا تو امور اصلی و اساسی زندگی آدم. خیلی وقتا از ته دل آرزو می کنم کاش می شد چشم می بستی و باز می کردی و هر قسمت گذشته رو که دلت نمی خواست shift delete می شد.
***راستی در زمینه رسوندن آهنگ اگه کمکی از دست من بر می آد بگو لطفا.

Unknown گفت...

حداقل نباید توش گیر کرد و بیرون نیومد.
میشه و نمیشهءبیشتر چیزا به آدمش بستگی داره.من از اونام که همیشه نمیشه...
***ممنون که اینهمه خوبی!مرسی...اتفاقا" فورا"به تو فکر کردم ،ولی دیگه حالش گرفته شده بود...اون پسر عموه همسن مامان بوده.شاید توهم بشناسیش،چون مربوط به اون عکس میشد که برام فرستاده بودی.آخر نگفتی اون عکسا رو کجا دیده بودی.
تصمیم نگرفتی واسه نوشتن؟

باران گفت...

سلام. اون عکس رو مهتاب رئیسی برام آورد.لابه لای حرفا صحبت از یه جورایی فامیل بودن اون و مامانت و ما شد و...
من احساس کردم دیدن عکس بچگیت لابد برات جالبه البته من فکر کردم عکس مامانت توشه که نبود.چون قبلن یه عکس ازش دیده بودم که آدمو دیوونه می کرداز اون تصاویری بود که از شدت زیبایی اعصابتو خورد می کرد...

Unknown گفت...

سلام.وقتی اینجا مینویسی انگار دیدمت.انگار اومدی اینجا یا تو راه ادارهء تو از پای کوه داریم پیاده میایم که بریم خونهءشما...
خیلی جالب بودن...من و آبان دوساعت نگاشون کردیم ...برا همه فک و فامیلم فرستادم و زیرش نوشتم یکی نبود به من ادب یاد بده؟!انقدربا کمرویی زندگی کرده ام که یادم رفته یه چند سالی یه بچهءلوس و ننر و بی ادب بوده ام.کاش همونجوریم مونده بودم.خوب بود.خیلی...
پس حالا دوستاوهمکارای قدیمتو میبینی(به همه سلام برسون)!باورت نمیشه چقدر خوشحال شدم.اگه تو بگی نه،بازم میگم خوشحالی داره.ناراحت تنهاییت بودم خیلی تو اون ولایتِ غربت...