۱۳۹۲ دی ۲, دوشنبه

اعجوبه هایی بین دانشجوها هستن این روزا که نگفتنی....یکیش همین لره...ینی فاجعه...
چه طور تو این سن و سال کم یه آدمی اینهمه توانایی داشته باشه برای فریب دیگران؟!ازش میترسم.فرار می کنم.
************
اینو هیچکس باور نمی کنه(یاد داستان گردوهای پارسالی افتادم):تا ساعت چهار مشغول نمره و اینا بودم.
.....نرسیده به ماشین خشکم زد.از ابرای سفید و آسمون و خورشید رو به غرب.تو راه برگشت در به در دنبال آسمون و خورشید و ابرایی میگشتم که پشت هزار دیوارِ این شهر محبوس شده ان.
شب سر آبان و آقای بابا داد می زنم(به شوخیا) دِ آخه لامصبا شما آدم نیستید که آفتاب نیست و عین خیالتون نیس؟ماشینید؟!
...........
ونمیفهمم چرا وقتی خبری از آفتاب نیست،اینهمه آدم عینک آفتابی میذارن رو چشاشون؟

هیچ نظری موجود نیست: