۱۳۹۲ بهمن ۱۰, پنجشنبه

گفته بودم من یه کم عقب مونده هستم...یه جورایی یعنی...از یه نظرایی ینی...مثلا" تا دبیرستان،بچه بازی در میاوردم و بازیگوشی می کردم(چقدر باهار از دستم حرص می خورد).بالاتر از ابتدایی بودم که فوتبال دستی خریدم...یه مدتی تمبر جمع می کردم...یک عالمه لوازم التحریر...خلاصه ولخرجی مث یه بچه.بد بوده و هست...
   نوار قصه هام سالها منو مشغول خودشون کرده بودن...سوپر اسکوپ ،زنگ تفریح ،علیمردان،زبون دراز...
   اما این یکی از بچه بازیایی بود که بعدها به دردم خوردن.بعدها ترانه هاشونو واسه آبان و آقای بابا میخوندم .حتی بعضیاشونو دوباره پیدا کردم و واسه آبان خریدم.مث زیون دراز...وبعدها برای نانا هم میگذاشتیم که بشنوه و بخوابه...
   حالا ،آقای بابا رفته یه دی وی دی گیر آورده که پره از اون قصه ها.البته خیلیاشونم نیستن....بعضیاشونو شنیده بودم و بعضیاش جدیدن.امشب نوبت "شاپرک خانوم "شد.نشنیده بودمش...عجیبترین قصه بین نوار قصه ها...خدا رو شکر که نانا وسطش خوابش برد.وقتی خواستم واسه آبان تعریفش کنم ،نتونستم چون اگه میگفتم،گریه میکردم...خیلی ام قشنگ اجرا شده بود.صداها عالی بودن و با احساس اجرا می کردن.صدای شهرقصه ای ها هم بود.
***
-شما میخواین منو بخورین؟
پس ینی من دیگه آ فتابو نمی بینم؟
-تقصیر من نیست کوچولو!
-گلا رو؟درختا رو؟
-اما تو واقعا" زیبایی..!
-باغ رو.برگا رو؟
-خیلی.خیلی زیبایی!
-آفتاب.آفتاب.
-صبر کن...شاید یه راهی باشه
-چی؟
-تو این انباری پراز مورچه و مگس و از اینجور چیزاس اما..........................................
-آخه من چه جوری دلم می.....................................
-
-من اونجا توی باغ یه کاری دارم.شاید یه کسی منتظرمه.یادم نیست.
-آره.آره کوچولو!باغ .آفتاب..
-من با آفتاب یه کاری دارم.
-درخت.گل
-من یه جا دعوت دارم.
-مهمونی
-من با آفتاب یه کاری دارم.من با آفتاب یه کاری دارم.

پ.ن:اینو الآن دیدم:
http://fa.wikipedia.org/wiki/%D8%A8%DB%8C%DA%98%D9%86_%D9%85%D9%81%DB%8C%D8%AF
دلم برای بیژن مفید تنگه...
اینو ببینید:
جایگاه خاکسپاریفعلا خاکسترش در بانکی در لوس آنجلس نگهداری می‌شود

هیچ نظری موجود نیست: