۱۳۹۲ اسفند ۴, یکشنبه

همه سر جای خودشون بودن...درختا تو باغچه...گلدونا رو تاقچه...بشقابا تو قفسه ها...آدما رو مبلا...کفشا دم در...رختخوابا تو کمد...آدما،آدما رو مبلا،کناردیوارا...من اما هر چی میگشتم جامو پیدا نمی کردم...نمی دونستم خودمو کجا بذارم!
***
گردوا رو دونه دونه از تو بشقاب بر می داشتم و میذاشتم تو دهنم،با مزهء تلخ اشک ،وقتی تموم شدن یادم اومد که اونا رو نگه داشته بودم که دونه دونه با دقت،با مزهء خودشون که راستکی بود و مث همهء چیِ این زمونه دروغی نبود بخورم...گردوا از ایلام اومده بودن...از ایلام خوبه؛نه ایلام بده...توی یه کیسه دست دوزِ خیلی تمیز...

هیچ نظری موجود نیست: