۱۳۹۳ فروردین ۱۷, یکشنبه

308

یه روز گفت اونا ژن دوست داشتن همهء آدما رو دارن.گفتم ینی چی؟گفت ینی همه رو دوست دارن
حالا فک میکنم من ندارم.
من دیگران رو دوست ندارم.

"سین" میگه در مورد اینکه به اینجا رسیدیم ،تو خودتم مقصری.پنجاه پنجاهه...من پنجاه درصد تو پنجاه درصد...من میگم که نه همه اش سهم منه...قبول نمیکنه .با صدای بلند می خواد بگه که پنجاه درصدِ تقصیرو می خواد.میگه درسته؟میگم باشه چون عجله دارم که تموم بشه این مکالمهء نکبت...تو دلم میگم صد-صفر ...حتی یک درصدشم نمیدم بهت...آخرشه...حالا که پذیرفته که برم پی کارم باید زودتر تمومش کنم
سین میگه هر وقت خواستی برگرد.ما خوشحال میشیم...میگم مرسی.
"سین" میگه من همیشه دوستت داشته ام.همیشه پشت سرت هواتو داشته ام.هیچوقت اجازه نداده ام.....
من میگم :مرسی...مدتهاست "سین" رو دوست ندارم.شاید ازش بدمم میومده ومیآد.پشت سرشم خیلی حرف زده ام.یادم رفت اینا رو بگم بهش.عجله داشتم که بره.عجله داشتم واسه ندیدنِ از این به بعدش.....خدافظ

حالا باور کرده ام ،یقین دارم ...فرصت پیدا می کنم ،خودمو فحش بارون میکنم ...

۱ نظر:

باران گفت...

سلام.
"دوست داشتن"
خیلی وقته دچار تردید شدید شده ام در معنای واقعیش و البته مصادیقش!