۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

432

اگه خییییلی خیییلی پول داشتم ،....
می رفتم یه دفتر هواپیمایی.یه عالمه بلیت می خریدم.یه عالمه.همه اش از اینجا به ایلام.و برگشت دو رو.ز بعدش به اینجا.هر بار چهار تا میشد.همه ی پنجشنبه جمعه های یه سال بعد رو می رفتم پیش مامان و فرشته.پنجشنبه شب باهاش می نشستیم تونل زمان می دیدیم.
دیشب مامان زنگ زد.وقتی زنگ می زنه و تو خونه ی نبش خیابون هشتمه خیلی خوبه.میگه که رادیاتورا یخ زده ان در حالیکه اون می خواد شب رو اونجا بمونه.
به هر دری می زنم تا درست بشه.
تمام شب به اینکه کاش وقت بیشتری برای تجهیز خونه داشتم فک می کنم.حتی نتونستم یه تخت ببرم.وقتی زنگ می زنه صدا می پیچه تو گوشی.از بس که خالیه اونجا  :(

کاش خیییلی خیییلی پول داشتم برای یه عالمه بلیت...

هیچ نظری موجود نیست: