۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه

من وبابا/3

هیچی تو دنیا  به اندازهءتو گیج وکلافه ام نمی کنه.باور کردنی نیستی.انگار یه هو بیمار شدی و بعدش دیگه خوب نشدی.شایدم از خواب و خیال اومدم بیرون و واقعیتو دیدم که زشت بود مث یه بیماری...
میگی :«پولت مخمس نیست.نمیخوام.» می خندم.میگم:«مخمس چیه؟» ناراحت نمیشم.تو رو اینجوری پذیرفته ام.پولمو پس می گیرم.اما چرا زنگ زدی امشب که بگی ناراحت نشو من اینو گفتم که تو پولو بگیری...؟! ناراحتم کردی.زیادتر از اون چیزی که فکرشو میکنی.کاش اقلا"دلت برام بسوزه و همون  واقعیت بشی...خیالای من پر از گرد و غبار اینهمه سالَن...به همشون نریز...

۳ نظر:

مارسل گفت...

من که نمیدونم داستان چیه
ولی پول مخمس ! حکما منظور خمس داده شده بوده دیگه
ولی من به مخمس و مربع و مسدس و ترجیع بند و اینا فک میکنم
سلام
یه فیلمی هم هست به اسم هری ساختارشکن که چرا نمیشینی ببینیش؟

Unknown گفت...

اونم باید به همینایی که شما گفتی فک کنه.یه وقتی با لیسانس جغرافی،ادبیات درس می داد.اما تقلید رو انتخاب کرده و هی ام میگه:تو نمیفهمی.
سلام(یادم نرفت اینبار.خواستم ساختار رو نشکنم)
سعی میکنم ببینم.

هرمز گفت...

آره مسوول کسی هم بودم
چطو مگه؟