۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه

به «یادتان» هستیم

اینو که خوندم فهمیدم  نوشتن پست قبلی یه اشتباه بوده:

«شب اول، بعد از آن بازداشت که شرحش در اینجا رفته، بعد از آن روز سخت در دفتر پیگیری، سه ساعت بازجویی و چندین ساعت شنیدن صدای درد کشیدن بازداشتی هایی که کتک می خوردند و توهین می شنیدند، سخت بود. زندانی های با سابقه می گویند: انفرادی شب اولش، از همه شبها، هفته اولش از همه هفته ها و ماه اولش از همه ماه ها سخت تر است. اما آنچه برای من شب اول را سخت تر می کرد، این فکر بود که از بعد از انتخابات تا حالا آنقدر آدم گرفته اند و زندانی کرده اند، که دیگر کسی نه اسم مرا به یاد خواهد آورد و نه بازداشت من اهمیتی خواهد داشت. با خودم مرور می کردم تنها اسامی فعالان سیاسی، روزنامه نگاران، فعالان حقوق بشر و … را که در آن لحظه در همان 209 دربند بودند و هرچه حساب می کردم، باز هم اسم بود که ردیف می شد. برای زندانی، مهمترین چیزی که باعث می شود دوام بیاورد و تحمل کند این است که حس نکند آن بیرون، فراموشش کرده اند و برای من، با تحلیلی که داشتم، از ابتدا قاطعانه فکر می کردم فراموش شده ام.
بعدها، وقتی بیرون آمدم، نه فقط وقتی برای اولین بار نشستم پای اینترنت، بلکه وقتهایی که با آدمهای مختلف، در ایران و در چارگوشه دنیا هم کلام شدم، که از حس هایشان وقتی خبر بازداشت مرا شنیده اند می گفتند و از تلاشی که کرده اند برای اینکه من بیرون بیایم و از آن همه فشاری که به جمهوری اسلامی آورده اند، و از همه آن تلاشهای جمعی، گیرم خیلی از آنها به هم وصل نبودند، که باعث شد آزاد شوم می شنیدم، شرمنده همه آن محبتها، انرژی های مثبتی که به سوی من روانه شده بود و حمایتهای بی شائبه ای می شدم که مطمئنم تا سالها، هرجا بروم، داستانهای ناشنیده دیگری را درباره اش خواهم شنید.»

از وبلاگ شادی صدر بودوخاطرات زندانش.

خانم نسرین ستوده !من هیچ کاری برات نمی کنم اما به یاد تو و بچه هات هستم

۲ نظر:

جلال گفت...

بخش انسانیش سر جاش اما من فعال سیاسی نیستم و علاقه‌ای هم به کار سیاسی ندارم شعورشو هم ندارم
سلام
با اساطیر ایرانی چطوری؟

Unknown گفت...

-می دونم که شما درست می گیداما میگم درست نیست...
-سلام
- نسرین یه اسطوره نیست؟
-ممنون از کامنت.