۱۳۹۱ دی ۲۵, دوشنبه

119

دیروز:
یه کم می ترسم که بگم.ولی دوست ندارم هیچ کاری بکنم که اون ندونه.سر شام میگم که رفتم یه سی دی فروش غیر از این پاستوریزه ها پیدا کرده ام و قراره اسم فیلمها رو براش اس ام اس بزنم تا برام پیداشون کنه.با خنده و شیطنت میگم.اما اون ناراحت میشه و چشماش اون شکلی میشه که وقتی عصبانیه و هی میگه چه کاراییه که تو میکنی!...خطرناکه....و....و...و...
   آبان میگه اینترنتی بخر.....
***
اسم فیلما توی یه مسیج تو موبایل ذخیره شده ان؛هنوز نفرستادمش...اون مرده واقعنم ترسناک بود...اما فقط ظاهرش
***
نانا میگه:ببین مامان!آدما فقط تو فیلما می میرن و دیگه خوب نمیشن...قبلنم گفته بود که هیچوقت نمیذاره هیچکدوممون بمیریم.میترسونه منو این حرفاش...
امروز:
بچه ها دوتایی تو خونه میمونن.میرم دانشگاه "میم"تا پایان نامه اش رو از استادش بگیرم وبراش پست کنم.هوای آفتایب عالی.هر چی که دوست دارم گوش میکنم.صداشو هر چقدر دوست دارم بلند می کنم.از دعوا و غرغر بچه ها خبری نیست.احساس جوانی میکنم.استاد "میم"خیلی تحویل می گیره.لابد "میم"تعریفای عجیب غریب کرده.... محوطهءدانشگاه پر از دانشجوی مضطربه...روی چمنا،روی نیمکتا،قدم زنان...ایام امتحاناتشونه...من بی اضطراب مسیری رو انتخاب میکنم که خوش منظره تره...
     اما وجدانم خوشحال نیست...
***
آبان پیانو میزنه؛من ونانا میرقصیم..وسطاش مسخره بازی در میآریم..نانا میگه یه چیزی بهت بگم؟ -بگو.  -بیا جلو.....محکم بغلم می کنه...منم میگم منم یه چیزی می خوام بهت بگم...وبازی اونو تکرار می کنم....میگم چه خوشبویی؟بوی بهشتو میدی...میگه:توام خوشبویی...بوی گل میدی...اصن می دونی چیه تو کلا" گلی....آبان باهامون دعوا می کنه...میگه زیاد حرف می زنیم...دوباره میرقصیم...آخ جون بالاخره یه ایرانیم زد:
نسرین!میخواستم هنوز تو مامان باشی و من بچهءکوچیک تو...مهربونم !مادری چقدر سخته!پس تو چطور اینهمه خوب مادری می کردی؟!من چرا نمیتونم مث تو...

هیچ نظری موجود نیست: