۱۳۹۲ فروردین ۱۶, جمعه

مرگ مگر اثر کند

احساس گناه داره دیوونه ام میکنه..."میم"راست میگفت من آدم بی مسئولیتی هستم.ولی نه تو زندگی با اون....«م...» و «م....» رو ول کردم و رفتم پی زندگی خودم...این نهایت نامردی بود.
اما اگه به جای "میم" بودم ،خودمو اینهمه بی تقصیر نمی دونستم...
چه روزای تلخی...!
برای بابا یه نامه نوشتم...امروز...بعد از شنیدن داستان.براش نوشتم که همه چیز تقصیر اونه...اما من بیشتر از همه مقصرم در واقع...
من چه قدر بد بوده ام بدون اینکه بدونم و حالا تازه دارم می فهمم.
چه حال و روز داغونی...میگذره این حال؟!

هیچ نظری موجود نیست: