۱۳۹۲ دی ۲۹, یکشنبه

درست تو روزایی که داشتم "دیروزهای ما" رو می خوندم:

تابستان:دلم گرفته ای دوست ؛
هوای گریه با من

تابستان:اینروزا چقدر دلم هواتو کرده!کاش میشد برگردیم به بچگیامون....(پاک شده بود.دوباره هرچیشو یادم مونده بود نوشتم)

بی تا:زمان مث یه سیل مهیب وسریع میره و با خودش همه چی رو می بره.کاش اقلا" یه کم نزدیکتر بودیم...

(ینی محض رضای خدا،تا  شعاع 400 کیلومتری حتی یکی از دوستای بچگی،دبستان و دبیرستان و حتی دانشگاهیم نیست)

هیچ نظری موجود نیست: