۱۳۹۲ اسفند ۱۱, یکشنبه

خانم الف یه بچه حوالی ابتدایی داشته و الآن دو ماهه که خدا یه بچهء دیگه بهش داده.هرگز اونو بی لبخند روی لباش ندیده ام.بسیار ریلکس و در عین حال پر انرژی وبشاش.قدیما مسئول روابط عمومی یه جایی بود.یه چند بارم با لباسهای زیبا (البته نه با سلیقهءمن)تو تالار مجری برنامهء آواز یه خواننده ای بود که یادم نیست.اهل مطالعه و خوش صحبت.اون پولداره و خوشگل وجذابه. لاغر و قدبلند.چشمهای درشت ،مژه های بلند ،پوست تیره لبهای ظریف وپررنگ با یه لبخند همیشگی و واقعی.
     یکی دوتا ویلا ی مجهز تو جاهای خوش آب وهوا داره و یه خونهء خیلی بزرگِ پر از وسیله.درعین حال آدم با احساسیه.یه بار گفت که یه شاخهء خیلی بلند و پر برگ رو گذاشته گوشهء پذیراییش و باعث شده بچه اش ذوق زده بشه و بگه که خونه مون جنگل شده.به من گفت که تنها زنیه که زیباترین ظرفاشو برای همسر و بچه اش و خودش استفاده می کنه نه فقط مهمون.
میم صحبتشو پای تلفن با همسرش شنیده بود که بسیار مهربون وعشقولانه بوده.
     حدودا"هفت سال پیش شام ما رو دعوت کرد.فک کنم حتی یکی از اونهمه غذای متنوع رو نتونم درست کنم.حتی یکی از اون انواع ماست رو.و وقت رفتن بهمون یه قابلمه پراز غذا داد.به من دوتا از کتابای عرفان نظر آهاری رو هدیه داد و از اینم برام تعریف کرد که چه قدر پول کتاب میده و گفت علت اینکه من نمیتونم به کارای بیشتری برسم اینه که بعد از ظهرا می خوابم و خواب بعد از ظهر بی معنیه و اون بعد از برگشتن از اداره به خودش فرصت خواب نمیده .فکر کنم همون وقتا بود که برای ادامه تحصیل اقدام کرده بود.
     همین حالا با وجود داشتن یه دوماهه 4 تا کلاس میره که دوتاش ساز و آوازن(صدای زیری داره.راستش اینو مطمئنم که دوست ندارم بشنوم).بچهء بزرگشم همینطور.ینی چهارتا.تمام دوستانشو با محبت بی اندازه و کادوهای نفیس شرمنده کرده.
دیروز که با میم رفته بودیم خونهء "ح" به یاد جلسات غیبت" قدیممون ،"ح" که دیشب مهمون خانم "الف "بود دوباره ازش برام یه عالمه گفت که بعضیاشو بالا نوشتم.خب برای منم عجیبه که زمان برای الف چطور می گذره .آیا اون ساعتی داره که زمانو براش نگه می داره؟!
     اما علاوه بر "ح" که با تعجب نگام می کرد ،برای خودمم یه سواله که چرا من از هم صحبتی با خانم "الف" هیچ لذتی نمی برم .فکر می کنم "ح" دوست داشت مث اون باشه و من به هیچ عنوان.فکر می کنم شوهر "ح" که همکار خانم الف بوده و آشناییشون هم از همین طریق بوده-وخیلی الف رو تحسین می کنه- ،روی "ح" این تاثیرو گذاشته،یا حرفای خود الف اون وقتا که تازه باب رفت وآمدشون باز شده بود میگفت که عاشق صفا و خوبی "ح" شده و اگر یک روز صداشو نشنوه ...(یادم نیست چی).
شب به آقای بابا میگم چرا این "الف" برا من اصلا" جالب نیست.میگه چون خنگه.یه عالمه حرف می زه ولی حرفاش بی معنیَن...

هیچ نظری موجود نیست: