۱۳۹۲ اسفند ۱۳, سه‌شنبه

پلهء آخرو میبینم ودوباره می بینم و بازم میبینم..وقت نمی کنم واسه همین میشنوم فقط گاهی...دلیلش ،همه اش فیلم نیست...خودِ لیلاس و شوهرش که کارگردانه و خود فیلم و دیوارای آجری وآفتاب تابیده روشون و پنجره هاش و...
     من فیلما رو غلط می بینم...یه جور غیر از اون چیزی که واقعا" هستن...گاهی این قضیه اسباب تمسخر خودم و دیگران(آبان و باباش) میشه؛من اما راضیَم.بعیده ولی شایدم از جهت ناچاریه...بدترینش وقتی بود که "میم" یه فیلم بهم داده بود و مدام مسیج میداد که ببینمش و نظرمو بگم...دقیقا" یادم نیست ...من راجع به رنج مادری نوشتم که با کشتن خودش و پسرش ،هر دوشونو تطهیر میکنه واون گفت که اون زن اصلا" مادرِ پسر نبوده و قصد انتقام از اونو داشته .درواقع مادرِ مردی بوده که جزءِ قربانیهای پسره به شمار می رفته...علت اشتباهم اینم بود که یه بار از وسطاش تا آخر دیده بودم و دوباره برگشته بودم و اولِ فیلمو دیده بودم...یه کم خوب بود که میم فک کنه من پرت تر از این حرفام...اما بهش گفتم که فیلم من بهتر از مال "کیم کی دوک" بوده...تو اون فیلم کسی برای انتقام اینهمه تلاش می کرد و تو برداشت من برای عشقش رنج بی اندازه می برد...
     حالا هم هر چی راجع به پلهء آخر می خونم یه چیزی غیر از اونیه که من دیده ام ...من خسرو رو یه عاشق می بینم که اونقدر عاشقه که خودشو عاشق نمی دونه...این خیلی برام جالب بود.انگار اولین بار بود که همچین چیزی میدیدم...ولیلی یه وقتی شاید اینو می فهمه...همزمانی دیدنِ "نوبت عاشقی" مخملباف (شاید روی هم رفته بیست دقیقه اشو هم ندیدم) با این فیلم شاید باعث شد فکر کنم هر دوشون یه حرفو می زنن...چیزی که تو هردوشون غم انگیز بود این بود که زن ها  دیر حقیقتو میفهمیدن ...عشق های به اون بزرگی رو که شاید کمیاب یا نایاب باشن.
فک کنم برای اینکه خود ِراستکی فیلمو بفهمم باید برم اون دوتا کتابو بخونم.باقیش واسه فردا...

هیچ نظری موجود نیست: