۱۳۹۳ اردیبهشت ۷, یکشنبه

320

باباها و مامانای دانشجوام میمیرن...بابابزرگا و مامان بزرگای دوستای آبان می میرن...مرگ ارزونترین جا رو انتخاب کرده برای گرفتن جون آدما!
نمی دونستم به "ف" چه جور دلداری بدم.گفتم:نمیشه توقع داشت دنیا و زندگی خوب باشه.وشاید دروغ بود...نمی دونم "ف"حالا باید چه جور با این غم زود از راه رسیده بسازه...با کدوم قرص خوشبینی!
هوای حرف زدن با "ط" بسرم زده.مث همیشه دوره.شاید براش نامه ای نوشتم...وازش پرسیدم که چطور کنار اومد با اون روزای دور گذشته
):


هیچ نظری موجود نیست: