۱۳۹۳ شهریور ۱۳, پنجشنبه

دیدار

یه سفر دور رفته بودم ...یک هفته ای...یه سفر داغ داغ داغ و شیرین و گوارا...دیدار دوستها تازه شد،دیدار کوه ها،درختها،سنگها و خاک تازه شد...دیدار آسمان ورودخونه و دشت تازه شد.دیدار مهران ،کنجان چم،حمیل تازه شد...حتی دیداربا بابا یه فرقی داشت...نمیدونم به خاطر من بود یا با اعتقادش می گفت.شروع به تعریف کرد از چیزایی که من قبول داشتم.از پهلویا...
یادم نمیره این سفر رو تا آخر عمرم واین خاطرهءعزیزو مدیون آقای بابای خودم هستم.
خلاصه که هیچ موافق نیستم که آسمون همه جا یه رنگه و اینا(رفتم دنبال شعرش بگردم دیدم یه عالمه وبلاگ نویسا با من موافقن)
خلاصه که اینجا شهر خوبیه و خونهء ما اینروزا غروبای معرکه ای رو بهمون نشون می ده اما غروب و آسمون شهر من یه چیز دیگه اس...


هیچ نظری موجود نیست: