۱۳۹۳ مهر ۲۵, جمعه

آبان خونه اس...واسه همین نانا خیلی خوشحاله.روز عید غدیر وقتی خانم سین برای تبریک زنگ زده بود وحشیانه پریدم بهش که نذاشته دخترش بره به دانشگاه زادگاه عباس معروفی درس بخونه و گفته همین جا پیش خودمون باشه دانشگاه آزاد همون رشته رو بره...وشوکه اش کردم...آقای بابا سرزنشم می کنه.من نمیپذیرم و چونه می زنم.
     مامان "غ" (همکلاسی قدیم لیلی )هم نذاشته دخترش بره شریف ریاضی بخونه فرستادتش الزهرا که مهندس برق بشه.هر چی فحش بلد نیستم تو دلم نثارش می کنم."غ" رو دوست داشتم چون عاشق ریاضی بود ...و عاشق ها دوست داشتنین.
     همه اش بلدم به همهء انتخابهای همه ی دنیا ایراد بگیرم حالا اگه لیلی* ما تهران قبول شه ،با اینهمه دلتنگی چه جور کنار بیایم؟

*لیلی اسم جدید آبانه.خسته شدم از اون.تازه آبان شکل لِیلی شده (فرق وسط و لبخند بیشتر)...
   

هیچ نظری موجود نیست: