۱۳۹۳ مهر ۱۵, سه‌شنبه

نفیسه کوهنورد

 برای "نفیسه کوهنورد" می ترسم.برای اینکه مدت هاست که یک غبار از غم، صورت و چشمهاش رو پوشونده و نشانی از شفافیت و لبخند و برق زندگی توی نگاهش نیست.غم اون واقعیه...   وبرای اینکه هی بغض میکنه و صداش آروم میشه...و برای نگاه عجیبی که آخر گزارش به دوربین می کنه...

     با اینکه رفتنش به اون مناطق نشون از یه شهامت و یه نیروی قوی پشت ظاهر ظریف و شکننده اش داره،اما  من وقتی می بینمش که زن جوون صدمه دیده ی کُرد رو در آغوش می گیره تا اون جایی برای اشک ریختن داشته باشه ،وقتی گزارشش رو با یه نگاه پر از سوال تموم می کنه ،آرزو می کنم،آرزو می کنم،آرزو می کنم که کسی اون حوالی باشه که نفیسه بتونه با صدای بلند روی شونه هاش  گریه  کنه ... 

هیچ نظری موجود نیست: