۱۳۹۳ مهر ۱۰, پنجشنبه

       سلام آقای "م.گ" !
......علتش پول کمشم هست ولی فقط پول نیست که.
      چیزای خیییلی مهم...چیزی غیر از بی علاقگی و بی انگیزگی دانشجوها حتی(چون کم و بیش بلدم اگه بخوام شور و شوق ایجاد کنم)...
      فقط به خودشون یک بارتو یکی از کلاسها گفته بودم...وقتی پرسیده بودن.
      که دیگه نمی تونم طراحی معماری بگیرم .که خوبی پرسپکتیو و هندسه و راندو ودرخت کشیدن اینه که ، می تونم بگم بیاین نقاشی کنیم تا خوش بگذره بهمون.حتی تو درسای نقد و تحلیل بنا میتونستم بفرستمشون به سراغ خونه های قدیمیای شهرای دیگه  که هم جای نو و تازه ای دیده باشن هم بنای متفاوتِ خوب...
       حالا این ترم دوباره اوضاع خراب شده .طراحی با موضوع آموزشی ،کار رو خراب کرده.من نمیتونم همچین درسایی بگیرم چون واقعا" داره اعصابم رو به هم می ریزه وتو همین دو جلسه فک کنم منم اعصاب دانشجوهای بینوا رو به هم ریختم:
       من مشکلاتی که رشته های دیگه برای کارشون خواهند داشت رو نمی دونم و نمی خوام بدونم.ولی ما نمیتونیم هیچوقت کارهایی که سر کلاس انجام می دیم رو بیاریم تو دنیای واقعی...مجبور شدم بهشون بگم درس خوندن ما یه بازیه.یه بازی خیالی.عین آن شرلی...باید خیال کنیم برای بچه های همین شهر و کشور، یه دبستان می سازیم.یه دبستان خوب..بال خیالشون انقدر بسته اس که وقتی به سایتی که دبستان قراره توش طراحی شه میرسیم ،آدرس دبستانای شهر رو میدن...توی محوطه هایی که غیر از کلاسها اگه یه سالن ورزش سرپوشیده و یه کتابخونه فقط داشته باشیم دیگه از حیاطش هیچی نخواهد موند...حیاطی که البته به بهانهء سرمای زمستون قراره بچه ها رو هیچوقت نفرستن توش...
      اَه...ببین باز شروع شد...
      مرد حسابی! خودم افسردگی میگیرم وقتی دبستان رو سرچ می کنم وبعدش میرم سراغ Elementary school...(البته اگه اینترنتمون زورش برسه به سرچ تصاویر) دیگه اونا هیچی...

این از فضاهای داخلی:




***
اینم از فضاهای بیرونی:

(درجهء محصوریت رو یادتون نره.هرگز)



هیچ نظری موجود نیست: