۱۳۹۳ آبان ۱۳, سه‌شنبه

364

b: دوروغه که زندگی 5 مرحله اس...کودکی،نوجوانی،جوانی...زندگی دو مرحله اس:قبل از رفتن به کربلا-بعد از رفتن به کربلا.

b:حسین زنده ترین...هستیه...

b:  تنها مضمون به درد بخور زندگی در دستان امام حسینه...اما باید دو قدم به سمتش بری تا بفهمیش...از دور چیزی دیده نمیشه.

b:   بهت نگفتم امسال که برای اولین بار رفتیم و ضریح امام حسین رو دیدم....یه استقبال عجیب و غریبی از من داشتن،صدای خانواده شون رو روز عاشورا شنیدم.صدای بچه هاشون...انتظار همچه چیزی رو نداشتم.

سایه:بیتا !تو عصبانی هستی چون تشنه ی عشقی و آن را بر خود حرام کرده ای.

*********************
اصن چرا باید عاشق شد؟سود*ش چیه؟چرا به عاشقی از این دست غبطه می خوری ؟این دیوانگی ماست که می خوایم پرواز کنیم نه که راه بریم.برا همین قهر مان هامون کسانی هستن که وعده ی آسمون می دن مث "خ" دیروز و "خ" امروز؛نه کسانی مث "ر"  که جاده های صاف و پرچنار میسازن...
و اینطوریه که میریم رو پشت بوم که طلوعو ببینیم ،با لاشه ی تکه تکه ی چنارها روبرو میشیم ...راس میگی که عشق رو حرام کرده ام...من از همون مرد چنار کارم ممنونم  اما مراقبم عاشقش نشم...


*اصلا"برداشت بد نشود



۱ نظر:

مژگان گفت...

سلام. این داستان کربلا رو فقط از B خانوم نشنیدم، جالبه اکثر افرادی که رفتن همینو می گن... حتما یه چیزی هست.... دوست داشتم از نزدیک توصیف اون سفر رو می شنیدم...
در مورد جذابیت سفر به مدینه هم از خیلی ها شنیدم... یه خانمی که عاشق فرانسه بود می گفت اگه موقعیتی پیش بیاد که بین مدینه و فرانسه بخوام یکیو انتخاب کنم حتما مدینه را انتخاب می کنم(البته قبل از اولین سفرش که احتمالا تصادفی اتفاق افتاده، رقبتی نداشته)
فکر می کنم خیلی چیزای خوب را اینقدر بد توصیف کردن که تا آدم حقیقتش رو نبینه درک نمی کنه... مثل معرفی خدا و دین... تو جامعه ی ما
سلام منو اگه مقدور بود به خانم Bبرسون.