۱۳۹۳ آبان ۱۳, سه‌شنبه

365

 از بارون و باد شدید دیروز،امروز یه هوای بینهایت تمیز وجنگل شسته برامون موند...صبح زود بود که من و نانا تو تراس نشستیم و صبحانه خوردیم.با لباس زیاد... بعدشم نانا خودشو تو پتو پیچید وهمچنان نشستیم تو تراس تو نور آفتاب که یک دفعه یه باد شدید و سرد هجوم آورد...هیجان انگیزترین مستندا رو دیدم...اول تکه های سفید تمیز رو به سرعت برد یه سمت شرق و بعداونقدر با خودش انقدر ابر خاکستری آورد که آسمون رو کامل پر کردن...وتا غروب همینطور بود...باد ابرها رو به سرعت از روی سرمون عبور می داد...از روی خونه و نزدیک...صدای حرکت ابرها عالی بود...من می رفتم تو تراس و حیرت زده همه رو صدا میزدم و میبردمشون بیرون تا ببینن که چطور هوا مثل یه بچه ی نوزاد تر و تازه اس و چه اندازه منظره ها تکرار نشدنی و ویژه ان...و هر بار دلم می خواست با همه ی صدام فریاد بزنم :این خیلی خوبه.عالیه...

دایی س:آهنگهای را که روزی فرستاده بودی امروز از تهران تا ...یادآورت بودند .سلامت باشی.اینجا در خدمتیم.هوا بی نظیره...(نه ننه ات)
من با خوشحالی فراوان:اینجا هوا بهتره...پیش مام بیاین
دایی س:گه نخور.آدم که رو حرف بزرگترش که حرف نمی زنه...
(عالی بود دایی!وسط اینهمه ............تو به همون خوبی هوای تازه ی امروز بودی)

هیچ نظری موجود نیست: