۱۳۹۴ آذر ۲۷, جمعه

421

فک کن بعد از حدود یک هفته که پسر کوچولو چشم براهت بوده وآخراش لحظه شماری می کرده،بري فرودگاه بگن سه ساعت تاخیر و دوباره بعد سه ساعت بری ببینی پرواز کنسل بشه....😭
من پسر کوچولومو می خوام،و آقای بابامو...بعد از اون همه ترس و خستگی ،می خواستم برم بشينم نزدیک نزدیک بهشون و منتظر بازگشت لیلی مون بشیم...


۶ نظر:

ناشناس گفت...

سلام. ببین اولش بگم که من مدرن بلد نیستم بنویسم مثلا بی سلام و یه هو وی... البته سلامم خیلی هم طولانی نیست....همین سلامه فقط
همه ی حسسای خوبت بهم حسسای خوب می ده... از بس که دوست دارم. هر چی ام دلت خواست بنویس سرم زیر برفه... خودم که فکر می کنم نیست... البته همه ی اونایی که ناخواسته سرشون زیر برف رفته همین فکرو می کنن پس ممکنه سر منم زیر برف باشه و ندونم... خیلی حرفایی را که امروز خیلیا می زنن البته سوای تو... من از قدیم می زدم و خیلیایی را که خیلیا الان دوست دارن من از قدیم دوست داشتم و خیلیایی را که الان خیلیا فحش نمیدن من از قدیم فحش نمی دادم... من دین و راه و مسلک خودمو خودم از توی کوچه و خیابون و بیابون و.. پیدا کردم و هرگز چیزیش رو از کسی به ارث نبردم...وارثی هم براش تعیین نکردم(البته از تو خیلی چیزا یاد گرفتم) پس زیر برف یا روی برف دارم با باورای خودم راه می رم و مثل خیلیا از خیلی چیزها می ترسم و از خیلی چیزها نگرانم و به درست شدن خیلی چیزها فکر می کنم اما باورم شده خودم تنها کسی هستم که بیشتر از همه می تونم تغییرش بدم ولی تنبلم.... وای به تغییر دیگران و وای به تربیت دیگران...که از بچه های خودمم اگه شروع کنم نمی دونی چقدر تنبل و ناتوانم... البته تنبلی توی دین و مسلکم نیستا...تو بخشای بی دین و تنبل وجود خودمه... حالا چرا اینجا اینارو نوشتم...چون تنبلم...چند جا رو خوندم و یه هو اینجا هوس نوشتن کردم.... خیلی دوستت دارم خانم ب و ک . گناه دارم اینطوری بهم نگین... نجمه هم معتقده طوفان منو برده... هر چند منم فکر می کنم طوفان نجمه را آورده!!!!!!!(خنده خنده خنده خنده...) حالا کی داره درست فکر می کنه نمی دونم...(مرد متعجب) بی خیال... من گناه دارم... دوستم داشته باشید... من سنگ ریزه هایی را هم که تو بچه گی از کنار رودخونه جمع می کردم هنوز نگه داشتم... اعتقاداتم را هم به خدا خودم پیدا کردم و دست کم خیلی از اون سنگ ریزه ها برام عزیز ترن(چهره ی درمانده با بینی چین خورده به سمت بالا) خب نمی تونم راحت دورشون بریزم... پس دوستم داشته باشید...من دوستتون دارم...(با لبخند و گردن کج) البته بگما ... هیچ وقت فکر نکردم تو دوستم نداشته باشی... (لبخند خیلی مهربان) اگه غلط املایی داشت خودت زحمت بکش درست کن یا باغلط بذار یا نخواستی ام که دیگه هیچی...

ناشناس گفت...

اون که فرستادم آخرش "دیگه هیچی..." بود نمی دونم همه اش را گرفت یا محدودیت داشت....

ناشناس گفت...

سلام. اومده بودم اینجا بنویسم چقدر صاف و صمیمی و قشنگی وقتی می خوای بری بشینی نزدیک نزدیک پسر کوچولو و آقای بابا و منتظر لیلی بشین...

Bita گفت...

آخه مرد حسابی !
اینهمه رو من از کجا بدونم مال کجا بوده.مگه من یادمه پارسال پیرارسال ،کجا ،چی نوشته ام

مژگان گفت...

مردکتابی! می دونی چرا اینجا نوشتم؟ آخه بار اول که اومدم جایی برای نظر دادن نداشت... یعنی من با اون اینترنت اکسپلورر... اومده بودم و انگار همه ی قابلیتها فعال نبود و بعدش هم کلا صفحه بسته شد اما چند متن را خونده بودم بعدش که با روباهه اومدم همه چی درست شد و هرجی خونده بودم یه جا تو این نظر نوشتم گمونم اینطوری شد... بعدش بقیه را که با روباه دیددم سر جای خودش نظر دادم. تازه الان فهمیدم کجا باید اسم بنویسم.

Bita گفت...

مرد کتابی!
:)))