۱۳۹۴ دی ۱۱, جمعه

بابا جون،پدر جون

کوچکترین کمکی نمی کنن، فقط ایراد می گیرن.
آقای بابا عصبانی می شه.فک می کنه دارن بد جنسی میکنن.

***
بابک میگه من یه بابا بزرگ مث بابا جون می خوام.مث بابای بابا .نه مث بابای تو.بابای تو اصلا برای من هیچ کاری نمی کنه.اما بابای بابا ..خیلی مهربونه،خیلی خوبه(هنوز نميگه بود) چرا باید اینجوری بشه؟(يني که دیگه نباشدش)
من فقط می خندم و قربون صدقه اش می رم.
می گم بابای من باید چیکار کنه برات؟ میگه گاهی بیاد اینجا بهمون سر بزنه، محبت کنه.اصلا محبت کردن بلد نیس...
منو عصبانی می کنه وقتی ناراحت میشه که تو چادر نمی پوشی.هیچ وقت ندیدم کار خوبی بکنه.

۵ نظر:

مژگان گفت...

واااااااااااااای بیتا پسر به این خوبی از پدر به اون خوبی خاطره ی خوب نداره... و تو کاری نمی کنی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟..... خدا رحمت کنه، پدر محمودآقا خیلی زود فوت شدن.. بعضی ها را تو تمام عمرم فقط چند بار دیدم ولی همه اش احساس می کنم از فامیلای نزدیکم هستن. پدر محمودآقا هم اینطوری بودن.
راستی ببین من خیلی نظر می نویسم هر کدوم را دوست داشتی حذف کنی ایراد نداره... هی نمی دونم چرا دلم می خواد بنویسم. ولی تو هشتاد و پنج درصدش را پاک کن.

Bita گفت...

نه.خیلی خوبه.پاک نمی کنم.یاد اون وقتا می افتم که وسط کار و درس و...چه قدر ميشستيم آسمون ریسمون می بافتیم.
خیلی خوبن اما اگه خودت یه وقتی خواستی هر کدومو که بگی پاک ميکنم

Bita گفت...

نه.خیلی خوبه.پاک نمی کنم.یاد اون وقتا می افتم که وسط کار و درس و...چه قدر ميشستيم آسمون ریسمون می بافتیم.
خیلی خوبن اما اگه خودت یه وقتی خواستی هر کدومو که بگی پاک ميکنم

Bita گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
Bita گفت...

سالهای سال این آقای بابای هی گفت که من در مورد بابا بی انصافی می کنم،درکش نمی کنم و ...آخريا می گفت که خیلی دوستش دارم و علت عصبانيتم همینه ولی انکار می کنم و نباید با حسم بجنگم و از بابا فاصله بگیرم و...
اما فک کنم الان دیگه بعد اینهمه فهمیده.
نوبت توام میشه :)