۱۳۹۵ آذر ۳۰, سه‌شنبه


چرا نمی تونم یه کار ساده رو بی اشتباه انجام بدم؟با خیال آسوده از اینکه بازم یه پاش نمی لنگه...
هیچ کاری نکردن مث پاتریک هزار بار بهتر از این بساطیه که من راه می ندازم.اصن شاید بعضیا باید هیچ کاری نکنن....
اشتباه های تموم نشدنی و بزرگ تو کارای ساده ی ساده ی ساده حتی...
الان واقعا نمی دونم باید تصمیم بگیرم برای "هیچ کاری" یا ادامه بدم و این بار سعی کنم اشتباه نکنم...


(مراسم یلدای مدرسه بابک):):)

یاد یه کتابی افتادم تو سالهای دور
 یه مجموعه کتاب داشتیم ،نوشته ی کنتس دوسگور.لابد خیلی لوس بودن ولی ما خیلی دوستشون داشتیم.امروز یاد "تلخکامی های سفی" ش افتادم.یادم هست که بارها نوشته ی کوتاه پشت جلدش رو هم خونده بودم درباره ی اینکه سفی دختریه که اگر خوب یادم مونده باشه با مادربزرگش زندگی می کنه و خیلی اشتباه می کنه .اون کم کم و با روش های مادر بزرگش همچنان که بزرگتر می شه،یاد می گیره  که اشتباه نکنه...
این کتاب از مجموعه اش رو بیشتر دوست داشتیم.هم نقاشیهای خوبی داشت(همه ی نت رو دنبالشون گشتم.نبودن اصن.یه نقاشیای دیگه بود اصن) هم به اشتباه های سفی میشد خندید...😭😭😭
من پس چرا هیچ وقت یاد نگرفتم!؟😠😟😟😟

هیچ نظری موجود نیست: