۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

گذشته های خوب

 تو اون فیلم "نیمه شب در پاریس" نویسندهه یه چیزی میگه مث اینکه من یه قرنی  دیر به دنیا اومدم..
امشبم «من و تو» جشن سی و هفت سالگی رادیو رو پخش می کنه. واقعا"حسادت می کنم با اونایی که اون دوره رو زندگی کرده ان و همون وقتام مرده ان...
فک کن تو خوابم اینو می دیدی یه سعادت نصیبت شده بود که بانو دلکش بیاد برات بخونه و روشنک محجوب شعر حافظ بخونه وهایدهءاحساساتی و ویگن ونلی و...وبنان که حتی خجالت می کشید بیاد تبریک بگه ،بیاد کیک ببره و...
البته اگه مثلا"تو همون ولایت خودم بودم لابد از اینم بدتر بود اوضاع..شایدم نبود. خونواده من بیشتر با انقلاب دگرگون شدن و تبدیل شدن به همچین دایناسورایی.قبلش آدمای متمدنی بودن...حالا بابا غصهءشادیها و خوشگذرونیای اون وقتاشو میخوره و میگه به جوونایی که از جوانی عبادت میکنن و به مسجد میان غبطه می خوره...وهر ماه رمضون زنگ میزنه ببینه روزه میگیریم یا نه...و این بار آب پاکی رو ریختم رو دستش(آره؟همینه؟) 

هیچ نظری موجود نیست: