۱۳۹۲ تیر ۲۴, دوشنبه

یتیمی...

امروز میم پسرِ بزرگِ آقای میم یکی از بهترین دوستای آقای بابا-که چند سال پیش از دنیا رفت-اومده پیش آقای بابا.مامانش گفته بخاطر بهبود روابط اجتماعی میم.میم هنوز یه بچه دبیرستانیه  ...امروز فکر میکردم "خدا" بعضیا رو خودش میسازه...با سختی...با فشار بی اندازه...با یتیمی...
فهمیده بودیم که بابای اون با همهءوجود به خودش افتخار می کرد.احساس غرور می کرد برای موفقیتهایی که سهم خودش تو اونا بیشتر از هوش و تلاشش،اوضاع خر در چمن مملکت بود.واسه همینم مرد...واسه همون غرور...
شاید اگه اون پدر هنوز زنده بود میم یه تکیه گاه داشت به چه محکمی...وچه احساس غروری می کرد برای داشتنش!چه لذتی می برد از داشتنش!
مطمئنم ایتیمی میتونه از اون یه آدم خیلی قوی بسازه ،یا بشکندش.......اما ..کاش یکی اینو بهش بگه...اگه ندونه درصد  شکنندگی اش میره بالا...البته اون مادر خوبی داره...ینی حواسش هست...
اون یه کمی ،پسر منم هست .به اندازهء یه سفر تا لنگرود ...باندازهءدیدو بازدیدهای فراوونمون...وشام و نهارهایی که با هم خوردیم...به اندازهءبغض امروزم براش،به اندازهء همهء خاله  هایی که بهم گفته بود و من خوشم اومده بود...اون منو خاله صدا می کرد؟؟؟
***
"ب"میگه یتیما انتخاب شده ان...یه جور نظر کرده انگار...میگه براش عزیزن

هیچ نظری موجود نیست: