۱۳۹۲ آبان ۶, دوشنبه

228

       اون روز که رفتیم خونهء  بالا بلندان ،همون روزی که از اون جادهه رفتیم که پر بود از اکالیپتوس ،همون روز که دیدیم شهر اونام داره با آپارتمان خراب میشه و یکی از اون آپارتمانها همونی بود که من و آقای بابا براش طراحی کرده بودیم و آقای بالا بلند چه قدر ذوقش رو میکرد و یه مستطیل به رنگ آبی با طرح چشم اون بالا آویزون کرده بود که خونهه چش نخوره و راست می گفت که خوب بود؛همون روز،آقای بالا بلند به آبان گفت:هر کاری که می خوای بکنی ،اول پول رو در نظر بگیر...پول خیلی مهمه...حرف اول و آخرو می زنه...
       بابا همیشه برعکس اینو می گفت...چند وقت پیشم که با مریم حرف می زدم ،گفت:ما که مث اونا تربیت نشدیم...ما اینطور یاد گرفتیم که پول ارزش نیست.که براش ارزش قائل نباشیم...ما کتاب خوندیم...کتابا اینو می گفتن...
(پول ...پول...پول ...شما فقط راجع به پول حرف می زنید(اینو همین الآن یه هنرپیشه -لابد در هماهنگی با نوشتهء من تو تلویزیون گفت))
$$$$
تعادل داشتن خیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییلی سخته...وبه نظرم بزرگترین ومهمترین مهارت زندگی یه آدم و حتی بشره....البته هم آقای بالا بلند هم بابا رفتاری کاملا"مطابق با حرفشون ندارن...آقای بالا بلند با اونهمه فرهیختگی حتی یه کم متعجبم کرد...با این حال این قضیه پیچیده تر ز اونه که در موردش حکم صادر کنم

هیچ نظری موجود نیست: