۱۳۹۲ مهر ۱۶, سه‌شنبه

215

خرس کوچولو با نانا میره تا دم مدرسه وواسه برگشتنم باید تو ماشین باشه.وقتی می خواد پیاده شه اگه وقت باشه کمربندشم میبنده....حالا من تو طول روز با یه خرس کوچولو(تدی)این ور اونور میرم....امروز آقای بابا رسوندش و بعدش «خرس کوچولو» رو آورد خونه تا ظهر من با خودم ببرمش...امروز خرس کوچولو به بغل رفتم تو پارکینگ ؛متاسفانه پسر یکی از همسایه هام-که متاسفانه خیلی ام کنجکاوه-اونجا بود ... در ماشین رو باز کردم نشوندمش رو صندلی و بعد خودم رفتم سوار شدم...اگه کمربندشم می بستم،خودِ «مستربین» شده بودم...
***
امسال یه دانشجو از ولایت خودمون دارم...فقط یک بارچند سال پیش این اتفاق افتاده بود...اون یکی پسر بود...
تا اینجا زیاد به دلم ننشسته.نه...اصلا"...زیاد حرف زد.نزدیک گوشم...تقریبا" پچ،پچ میکرد..اما هیچکدومش خوب نبود.پُز بود وادعا...یه گیلان غربی ام  دارم که اونو خیلی دوست دارم...خوندن و نوشتنِ کردیِ کردستانیا رو یاد گرفته و خودش مدل کرمانشاهیا حرف می زنه...به منم میگه که خیلی ازم دلخور میشه که میگم کردیِ ایلام به قشنگی کردستان نیست...یک جفت چشم عسلی بزرگ داره که طبق معمول ،همونا رو تو صورتش دیدم و یادم موند... قیافهء آرومی نداره و به شیطونا می خوره...اما آرومه...فکر می کنم یه عالمه هیجان رو داره کنترل می کنه...

پی نوشت:الکی گفته بود...اهل ایلام نبود...گمون نکنم پاشم به ایلام رسیده باشه.خنگ بودم که نفهمیدم.متانت وفروتنی ایلامیا رو نداره...اگر چه من نسل جدید ایلام رو نمیشناسم!...لره وگمونم نه لر خوبی...

هیچ نظری موجود نیست: