۱۳۹۲ آذر ۱۲, سه‌شنبه

246

یه آینه قدی دارم که از خودم یه ده سانتی کوتاهتره.همیشه داشته ام.از وقتی دانشجو بوده ام...هر وقت شکسته دوباره خریده ام.آینه ام رو با خودم گاهی میبرم تو آشپز خونه یا نشیمن...یه بار برای این کارم با آبان دعوام شد.اون می بردش تو اتاقش،من تو آشپز خونه و وقتی گفتم دیگه نبره اعتراض کرد.گفتم :این آینه مال منه.گفت :کی گفته؟ ....
    گاهی چهل و پنج دقیقه تا یکساعت شایدم بیشتر میرم جلوش و هی لباس عوض می کنم.تا یه کوه لباس کنارم تلنبار میشه.لباسا رو با هم چک می کنم...دیروز پلیورای آقای بابا و جلیقهء آبان رو روی مانتوهای خودم امتحان کردم.معرکه بود.حیف که هوا اینجا زیاد سرد نمیشه.منم که همه اش سواره ام.
    گاهی برای بهتر شدن اعتماد به نفس داغونم میارمش تو آشپز خونه.اون تصویری که از خودم تو ذهنم دارم،فاجعه اس.ینی بدتر از خودمه.در این حد.بعد که از جلو آینه رد میشم تعجب میکنم و خوشحال میشم که اون شکلی نیستم که تو ذهنم دیدم.
    دوست دارم بدونم بقیه هم از این دیوونه بازیا دارن؟

۲ نظر:

باران گفت...

سلام.حس خوبی بود.اینقدر دوست دارم جلیقه رو مانتو ولی به نظر خیلیا جالب نیس انگار خانمانه نیس!!!

...باید بیام بریم یه عالمه مانتو و چیزای خوشگل برام انتخاب کنی ...

***روحم نیاز به مرمت اساسی دارد...
چند سال اخیر به سمت مرگ پیش رفته ام بد جوری

Unknown گفت...

برای باران:
اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی به هم سازیم و بنیادش بر اندازیم
شراب ارغوانی را ،گلاب اندر قدح ریزیم
....
کی میای بریم مانتو و اینا...؟