۱۳۹۲ بهمن ۱۸, جمعه

دو هفته پیش بود که خاله کوچیکه گفته بود:
-جای مامانم و مامانت و خواهرم و خواهرت و داداشام و دائیهات خالی نباشه.
(تو خلوتِ حیاطِکودکستان نانا بودم که خوندمش و یهو یه عالمه جای خالی حس کردم...دلم برای همه شون تنگ شد.دلم برای "خاله کوچیکه"هم همینطور...با اینکه اون نرفته ،دلم میخواست میتونستم مث اون باشم...روراسته...صاف و صادق...طوری که هیچکس نیست.)
***
"ب":-سلام بیتا گل گلی.جات خیلی خالیه.هیچ هم عجیب نیست آخه ماتو رو با خ(بقیه اش نرسید)
-
***
ب:-من و "دایی کوچیکه" تو اتوبوس هستیم داریم می ریم مسجدالحرام
-با دست پر برگردید.منم دارم شاپرک خانوم گوش میدم و سیب و کوزه میکشم.
-

هیچ نظری موجود نیست: