۱۳۹۲ بهمن ۲۴, پنجشنبه

285

محبوسِ قفسِ روابط،
بی قرار انزوای مرگ،
بی تابِ تنهایی مرگ،
دلتنگِ خلوتِ مرگ...


پی نوشت:
از باران عزیزم:
«کاش
می شد
آدم
گاهی
به اندازه ی نیاز بمیرد !
بعد بلند شود
آهسته آهسته
خاک هایش را بتکاند
گردهایش بماند
اگر دلش خواست
برگردد به زندگی
دلش نخواست
بخوابد تا به ابد !!!»

۲ نظر:

باران گفت...

سلام. نمی دونم از کیه ولی انگار از درون من اینو گفته...
کاش
می شد
آدم
گاهی
به اندازه ی نیاز بمیرد !
بعد بلند شود
آهسته آهسته
خاک هایش را بتکاند
گردهایش بماند
اگر دلش خواست
برگردد به زندگی
دلش نخواست
بخوابد تا به ابد !!!

بیتا گفت...

از من بود ...اما تو همیشه بهتر می گی....