۱۳۹۲ اسفند ۱۸, یکشنبه

شایدم اتفاقی نباشه.من آدم تردیدهای بی نهایتم.وقتی دارم تو خیابونا از سمت خونهء دور دورای "ح" بدون فکر کردن به اینکه از کدوم مسیر برم که کوتاهتر یا کم ترافیکتر باشه -از مسیرای اتفاقی-به سمت خونهء خودم میرم به کتابی که "سایه" برام فرستاده فکر نمی کنم.به این فکر می کنم که باید خجالت بکشم که یه آدمم نه یه مورچه،زنبور عسل، یه گربه یا یه درختِ اکالیپتوس یا یه سنگ...به آدمایی نگاه می کنم که هیچ احترامی براشون -مث همیشه- قائل نیستم.عین خودم...وبی دلیل..هیچکس بهم بد نکرده و حتی روزای بدی رو سپری نمیکنم.صدای خوانندهء زن فرانسوی فوق العاده اس و آهنگشم ،آدمو به هوس یه رقص سبک وجاری میندازه...همین کتاب و دستخط عزیز "سایه" چقدر ذوق زده ام کرد.سالها بود که غیر از خواهرها بستهء پستیی از یه دوست نرسیده بود برام......پس لابد ...دلم می خواست بلد بودم کاری کنم که بیدار بشم ولی به چیزی فکر نکنم...حالا بلدم باشم....من نمیتونم یه سیگار بکشم...
***
حالا دارم کتاب  سایه رو می خونم:"دوستی با خدا"....چندین بار با مسیجاش تشویقم کرد به خوندن این کتابا...اما هیچ میلی برای خوندنشون نداشتم...حالا "مرگ ایوان ایلیچ" رو کنار گذاشته ام و شروع کرده ام به خوندنش.80 صفحه اش رو تموم کردم و فکر می کنم واقعا" کسل کننده اس ؛ولی باید تمومش کنم .همهء سیصد و پنجاه و یک صفحه اش رو.چون اول اینکه ممکنه که اتفاقی نباشه همزمانیِ شروع دیوونگیای جدید مغز من با رسیدن این کتاب و دوم اینکه "سایه" هم حداقل برای جبران ،کتاب ناتالیایی که واسش می فرستمو می خونه.امیدوارم.
برام نوشته:برایت سالی خوش آرزو می کنم وسفری زیبا از "اندوه آنچه نیست"به "اشتیاق آنچه می توانیم ایجاد کنیم"...این کتاب حدود ده سال پیش لحظه های زیبایی برایم رقم زد...
برای سایه مینویسم که امیدوارم کتابش شفا بخش باشه ...

هیچ نظری موجود نیست: