۱۳۹۳ خرداد ۱, پنجشنبه

325

سلام آقای آپارات!
...
یه صحنه هایی هم معرکه بود.اونجا که خمیازه میکشه و بعد نگاهش روشن میشه و چشمهاش جوونتر و زنده تر دیده میشن،یا اونجا که دربارهء مرگ می گه وچندثانیه بعدترش.یا وقتی ماهور شروع می کنه و هی میگه:چی می خواستم بگم؟گرفتن این لحظه ها از آدمهایی -که البته معروف و بالطبع محبوبند-ارزشمند و طلایی اند.
این فیلم مثل اکثر انتخابهای شما عالی بود.
و ممنون.
***
آبان عصبانی بود.یک عالمه غرغر کرد:بابا ما عصبانییم(چهرازی)...از اینهمه آلودگی ...تو کل مملکت.تو کل دنیا...و...و...و...
.می دونم همه جای این کره خراب و داغونه...اما دلم نمی خواد آبان اینجا بمونه.شاید خنده داره و اون سوسکه رو تداعی می کنه؛اما من همچین مادری نبوده ام.من هیچوقت ازش جلو دیگران تعریف نمی کنم.همیشه ایراداشو میگم.همیشه...ومیگم که لوسه اگه بخوام ازش تعریف کنم...
اما این یه واقعیته که باید یادم باشه؛...
برای آبان(نمیگم فقط برای آبانِ من؛شاید برای هزارها دختر و پسر دیگه هم همینطوره؛اما من از بقیه بی خبرم)اینجا کوچیکه...خیلی کوچیک و حتی حقیر.برای آرزوهای نه چندان بزرگ وخوب و پاکش .برای داناییش و فهم و شعورش.
***
خبر دستگیری جوونای happyو بعدش راهکار وبلاگ روح اله برای ریشه کنی بد حجابی منم عصبانی می کنه.میگم همهء آدمای دین داری که هنوز هستن باید اعتصاب کنن اگه راس میگن
***
وای خدای من!بعد از مدتهاااا دوباره داره صدای آکاردئونش میآد...خودشه...درس گفتم...حالا خوند...آخ جای نانا خالی.باید یه بار صداشو ضبط کنم.فقط این سه تا رو می خونه.سلطان قلبها ،الهه ناز،آدما از آدما زود سیر میشن...
الآن که رفتم بهش پول بدم گفتم خوب می خونید.گفت:اون  پسر شماس میآد دم پنجره.گفتم آره الآن خونه نیس...اولین بار بود که تو روشنی میدیدمش.معتاد بود گمونم...چی چی رو گمونم.تابلو بود.

هیچ نظری موجود نیست: