۱۳۹۳ شهریور ۲۶, چهارشنبه

آقای بابا برای این خونه یه حیاط خیلی قشنگ ساخته.البته تو سمت جنگل.سمت جنوب غرب.سمتی که پنجره های اصلی و بزرگ و تراس ها قرار گرفته ان..دیوار موج دار که با سنگای قهوه ای پوشیده شده.بعضی جاها دایره هایی که وسطشون قسمتی از تنه ِ درخت کار گذاشته.یه خط منحنی از وسط حیاط رد میشه که دو تکه اش می کنه.یه طرف همون قهوه ای های شکسته و یه طرف شیری.این خطه از وسط حوض و باغچه ها میگذره...اختلاف سطح ها و رمپها هم که بازم باحال ترش می کنن...از اون وقتا که مشغول ساختش بودن تا همین حالا،تقریبا هر وقت رفته ام تو حیاط (با آقای بابا)خانم طبقه اول تو تراسش نشسته و باهامون سلام علیک و تعارفی کرده و تقریبا هر بار گفته که مهندس!(آقای بابا رو اینطور صدا می کنه)دستت درد نکنه...اینا رو همه اش برا من داری میسازی...اینا فقط مال من میشه...فقط تراس ماست که به باغچه و حوض دید داره...مرسی مهندس اینا فقط مال من میشه...راستم میگه.تو حیاط فقط دوتا جای پارک هست اونم مال ماشینای خودشونه.ینی تقریبا" اختصاصی مال طبقهء اول واحد خانم همسایه...واحد بغلیشونم که یه زن و شوهر ساکتن که پارکینگشونم تو زیرزمینه.ماها که هیچی از حیاط نمیبینم مگر اینگه از لبه تراس خم بشیم.اونم یه پلان از دور...چند وقت پیشم که داشتیم تو حیاط گلایی که خریده بودیم تو گلدونامون میگذاشتیم اومد گفت مهندس!دارید واسه من گل میکارید تو باغچه .دستتون درد نکنه!یه وضعی شده ها(:
     

        حالا که میز پینگ پونگرو آورده ان ،پریشب "مهندس" داشته با دوستش بازی میکرده،خانم همسایه اومده و گفته که بچه اش خوابه و باید تعطیلش کنه چون صدای توپ روی میز بچه رو از خواب می پرونه..(البته خیلی مودبانه)...
حالا دارم از خانوم همسایه می ترسم....چون من هم پینگ پونگ رو لازم دارم هم قطعا" بیشتر از اون دوستش دارم.

هیچ نظری موجود نیست: