۱۳۹۳ مهر ۷, دوشنبه

        سارا یه عالمه عکس از قدیم ها گذاشته بود رو وایبر.از جوونی های مامان و خاله ها و داییها و مامان جان...و اشک همه رو انگار درآورده بود.باهار نوشت که میدونه که بعد از رفتن از اینجا دوباره اون خونه رو خواهد دید و توی حوض با دایی کوچیکه آب بازی خواهد کرد و...(اون خونه عجب چیزی بود!)
       واقعا" اگه قرار بود بهشتی باشه ،جالب بود اگه اختیارش با همون آدم بود.اونطوری انگار یه گله گوسفندیم که وعدهء چمنزار بهمون داده ان(تازه در مورد گوسفندام نمیشه مطمئن بود.)؛ از اون مهمتر تفاوتهی با هم نداریم .نه واقعا" آدما تو اون دنیا همه عین هم میشن؟همه عین هم لم دادن و میوه خوردن و اینا فقط دوست دارن؟پس تفاوت ها چی میشن؟...سوال می کنم .اعتراض نیس که...می گم اینهمه تفاوت  که اگه نباشه دیگه من ،من نیستم.توام یا اونم ...
ببین این جانماز ترمه محشره...رنگ آبی و نارنجیشم بی نظیره...دروغ نمیگم .اصن دوست دارم یه جایی بذارم که هروقت میام تو اتاق ببینمش یا تو هال یه گوشه پهنش کنم ؛ولی تو اول جواب سوالهای منو بده...
    وقتی اینهمه نمی دونیم وعقل بشر ناقصه دارید چرا اینهمه اصرار می کنید که همه رو بکشید تو دسته تون؟!

هیچ نظری موجود نیست: