۱۳۹۴ تیر ۱۵, دوشنبه

406

دیروز که "ب" تو گروه نوشت حالش بد بوده و با تزریق دو تا سرم  هنوز لرزش داره و امروز نتونسته روزه بگیره گفتم خب اینکه گناهه چون داره صدمه می زنه به خودش...وبه شوخی گفتم ببین منِ بی دین او ایمون رو مجبورکردی احکام تدریس کنم؟ ازم دلخوره.برای روزه . حتی به نانا زنگ زده و گفته منو مجبور کنه روزه بگیرم.من بهش گفته بودم که دلم برای روزه  و اذان غروباش تنگه اما به خودم اجازه نمی دم بگیرم.
 بعد که یه مهمونی راه انداختن  گفتم حسابی روزه خواری کنیدا...گفت روزه خواری یه دردی رو دل آدم میذاره که با هیچی پاک نمیشه (لابد ینی خوب نشه)
بعد من خشکم زد...و چشام پر اشک شد و خودم و اونو توی اون جاده ی شنی دیدم...سوار دوچرخه هامون...دلم برای اینکه منو آدم حساب نمی کرد(وحق داشت) تنگ شد...برای رفتاری که انگار از من بدش میاد و اون فاصله ای که مراقب بود هیچوقت کم نشه.برای وقتی که قدم یه کم از اون کوتاهتر بود.
 نه برای "ب" برای "س"که نوشته بود همه مون کم و بیش دین و ایمون داریم ؛ نوشتم :من ندارم.دین آدما رو بیرحم می کنه... 

۱ نظر:

Unknown گفت...

دین آدما رو بیرحم می کنه... همینه
هر دگمی که راه شک رو ببنده آدم رو بی رحم میکنه